بالاخره یک نفر تلفنش را جواب داد... دلم آشوب شد

بالاخره یک نفر تلفنش را جواب داد... دلم آشوب شد

1404/06/22 - 19:30 748 بازدید
صبح جمعه پس از آغاز حمله اسرائیل به تهران، بدون هیچ معطلی، کوله‌اش را بست و راهی شد. نه وقتی برای ترس داشت و نه دلتنگی.
صبح جمعه پس از آغاز حمله اسرائیل به تهران، بدون هیچ معطلی، کوله‌اش را بست و راهی شد. نه وقتی برای ترس داشت و نه دلتنگی. - زهرا بلندی: «شهید میثم سلگی» سالها آماده شهادت بود، او در جبهه دفاع از وطن و ایستادگی مقابل دشمن، بعد از گذشت کمتر از دو روز در اثر حمله موشکی اسرائیل به محل کارش، دچار آسیب‌دیدگی شدید شد و پس از یک هفته، ۲تیر ماه دعوت حق را لبیک گفت و به آرزویش رسید. با کوله‌ای از ایمان رفت شهید میثم سلگی جوان ۴۳ساله، از همان سال‌های نوجوانی‌اش در این مسیر قدم گذاشته بود. از آن بچه مسجدی‌های فعال که دل‌شان پر از آرمان و عشق به وطن است. ۲۳سالگی وارد سپاه شد و سال‌ها به‌عنوان نیروی پاسدار خدمتگزاری کرد. «بهار احمدی» همسر شهید حضور سلگی در جبهه جنگ ۱۲روزه اخیر و شهادتش را اینگونه روایت می‌کند: «حضورش در هر مأموریتی با آمادگی برای شهادت بود. سال‌های ۹۴ و ۹۵ بارها برای مأموریت به سوریه و عراق رفت. عکسش با شهید حاج قاسم سلیمانی هم همان زمان ثبت شده است.» سلگی بزرگ شده محله شهرک بعثت منطقه ۱۶ بود اما به دلیل ارادت خاصش به حضرت معصومه(س) از ۴سال پیش همراه خانواده ساکن شهر قم می‌شوند. همسرش با بیان اینکه شهید سلگی اول هفته برا حضور در محل کار به تهران می‌رفت و آخر هفته‌ها به قم برمی‌گشت، می‌گوید: «میثم بلافاصله بعد از شنیدن خبر حمله، کوله‌اش را بست و به تهران رفت. آن صبح آخرین دیدار ما بود. عصر یکشنبه بعد از ساعت‌ها بی‌خبری بالاخره تلفن همراهش را شخص دیگری جواب داد. دلم آشوب شد. وقتی با طفره رفتن جوابم را دادند، مطمئن شدم اتفاقی افتاده است. خودم را به تهران رساندم و متوجه شدم در اثر انفجار در محل کارش دچار آسیب‌دیدگی شدید شده و به بیمارستان منتقل شده است. چند روز در آی‌سی‌یو بود. در همان مدت دوبار چشم باز کرد، با مهربانی چند جمله کوتاه گفت و دوباره خوابید... تا اینکه دوم تیر برای همیشه پر کشید و رفت.» خواندنی‌های بیشتر را دنبال کنید دعای شهادت؛ رسم خانوادگی این بانوی ۳۹ساله در ادامه به گفت‌وگوهایشان در شب آخر اشاره می‌کند و می‌گوید: «ساعات پایانی آن شب، در مسیر بازگشت به قم، میثم ناگهان سرش را روی فرمان گذاشت و گفت: بهار، آن‌قدر ناراحتم که دلم می‌خواهد سرم را به دیوار بکوبم. چرا با اینکه در سوریه و عراق بودم، هنوز شهادت نصیبم نشده؟ حتی همان شب وقتی از یکی از آشنایان شنید اسرائیل ممکن است حمله کند، با خنده گفت: هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. اگر هم چنین اتفاقی رخ دهد، آن‌قدر آماده‌ایم که «مرگ بر اسرائیل» را نشانش دهیم.» احمدی با وجود غم فراغ همسرش مصمم این جمله را بیان می‌کند و ادامه می‌دهد: «درد جدایی برای من و پسرانم کم نیست اما با فکر اینکه بهترین سرنوشت برای او رقم خورد آرام می‌گیریم. این رسم خانوادگی‌ ما بود؛ همیشه در حق هم آرزوی شهادت می‌کردیم.» دل‌بسته خانه، دل‌سپرده ایمان بهار ویژگی‌های رفتاری شهید را اینگونه روایت می‌کند: «با وجود ازدواج سنتی و فامیلی، همیشه بین نزدیکان از علاقه‌ ما به هم حرف بود. با وجود دو پسر ۱۷ و ۱۱ساله، هنوز مثل سال‌های اول زندگی، عاشقانه کنار هم بودیم. برای هم نامه می‌نوشتیم و از ابراز محبت به هم ابایی نداشتیم.» این همسر شهید به ارتباط خوب سلگی با فرزندانش اشاره می‌کند و می‌گوید: «از نوزادی بچه‌ها را روی دوشش به مسجد می‌برد و همین باعث شد آنها با عشق به مسجد بروند. همیشه تفریحاتشان با بچه‌ها به راه بود. باهم به استخر و پارک می‌رفتند و فوتبال و تنیس روی میز جزء بازی‌های ثابتشان بود. همسن و سال آنها می‌شد و پابه پایشان با شور و شوق بازی می‌کرد.» او فقط مرد خوب خانه نبود خیر او به همه می‌رسید. احمدی با بیان این موضوع می‌گوید: «اهل انفاق بود. هر ماه مبلغی را برای نیازمندان کنار می‌گذاشت. قرآن می‌خواند و نکاتش را یادداشت می‌کرد و به دیگران می‌گفت؛ آن‌قدر به این موضوع مسلط بود که بعضی‌ها فکر می‌کردند او حافظ کل قرآن است.»
« بازگشت به لیست اخبار