
روایت حاتمیکیا از ماجرای آغاز تولید فیلم حضرت موسی (ع) و دیدار اخیرش با رهبر انقلاب
از نخستین نمایش مهاجر در سال ۱۳۶۸ تا امروز که ابراهیم حاتمیکیا مأموریت ساخت سریال تاریخی ـ دینی موسیٰ را برعهده گرفته، رابطهای پررنگ و مداوم میان او و رهبر انقلاب شکل گرفته است.
از نخستین نمایش مهاجر در سال ۱۳۶۸ تا امروز که ابراهیم حاتمیکیا مأموریت ساخت سریال تاریخی ـ دینی موسیٰ را برعهده گرفته، رابطهای پررنگ و مداوم میان او و رهبر انقلاب شکل گرفته است. به گزارش مشرق، در یکی از سولههای خارج تهران، مشغول آمادهسازی مقدّمات کار عظیمی است که احتمالاً یک دهه به طول بینجامد. مسیری که در طول پروژهی سینمایی موسیٰ (علیه السّلام) تجربه کرده و به قول خودش و تهیّهکننده تستِ پایلوتش را گذرانده، حالا اندوختهی تجربیِ مناسبی را فراهم آورده که مجموعهی تلویزیونیاش را کلید بزنند. ابراهیم حاتمیکیا خودش را مأمور و سربازی میبیند که توسّط فرماندهش به پروژهی موسیٰ (علیه السّلام) مکلّف شده؛ برای همین هم وقتی مقدّمات اوّلیّهی نسخهی سینمایی موسیٰ (علیه السّلام) آماده شد، دلنگران و مضطرب و قبل از همه آن را برای فرمانده به نمایش درآورد. حالا هم بعد از رضایت او، نَفَسش خیلی باز شده و خوشحال از اینکه مقدّمهی مأموریّتش با موفّقیّت انجام گرفته و میرود که یک شروع قدرتمندانه را برای نسخهی تلویزیونی موسیٰ (علیه السّلام) رقم بزند. با او در یکی از روزهای گرم تابستان به گفتوگو نشستیم، در سولهی دمکردهای که پُر بود از وسایل و آکسسوار پروژه. از «موسیٰ» (علیه السّلام) سخن گفتیم و اهمّیّتش و آوردههایش برای ایران امروز و «مهاجر» و فرماندهان شهیدی که با بغض از آنها سخن میگفت و پایان شیکی که برای خودشان رقم زدند. در نهایت، آرزوی اینکه عاقبت او هم به عنوان یک سرباز، ختم به شهادت شود. رسانهی KHAMENEI.IR بهمناسبت روز ملّی سینما در گفتوگوی تفصیلی با آقای ابراهیم حاتمیکیا کارگردان برجسته سینمای ایران به بررسی چگونگی شکلگیری و ادامه پروژهی فیلم سینمایی «موسیٰ کلیمالله»، روایتهایی درباره سابقه تعاملات این کارگردان سینما با حضرت آیتالله خامنهای از جمله دیدار اخیرش با رهبر معظم انقلاب پس از نمایش فیلم برای ایشان و نکاتی درباره جنگ ۱۲ روزه اخیر پرداخته است. برای شروع گفتگو، لطفاً مقداری دربارهی زمینهها و چگونگی شکلگیری پروژهی فیلم سینمایی «موسیٰ کلیمالله» توضیح بدهید. بنابراین، من یک بلهی کوچکی گفتم، منتها با خودم میگفتم تو فیلمساز قصّههای اجتماعی در مورد نسل جنگ حساب میشوی و حالا داری میآیی در یک حوزهای که اصلاً مال تو نیست! این جهانِ سینمای تاریخی و مذهبی چیزی است که من در آن اصلاً هیچ تجربهای ندارم و کار نکردهام. اینها دغدغههای من بود و به همین خاطر تردید داشتم، ولی تمام اینها با اذنی که از شخص رهبر انقلاب گرفتم برطرف شد؛ یعنی به خود آقا نامه نوشتم و از ایشان خواستم که به من راهنمایی بدهند که آیا من در این پروژهی حضرت موسیٰ بِایستم یا نه. لذا از خود آقا اذن خواستم، ایشان هم نظر دادند؛ حالا جزئیّاتش الان دقیق یادم نمیآید، ولی یک چیزی نوشته بودند و اشاره کرده بودند که خوب است کار بکنید و حتماً شما در این کار باشید. بنابراین، من دیگر مأمور شدم. من هم آدم مأمور و سربازی هستم که به من مأموریّت میدهند و میفهمم چه کار باید بکنم و وارد این عرصه شدم؛ عرصهی فیلم حضرت موسیٰ. فیلمنامههایی را شخص آقای سلحشور در ابتدای کار نوشته بود، بعداً هم آقای بهمنپور یک فیلمنامهی دیگری نوشته بود که حقیقتاً آن فیلمنامهها با طبع و روش من خیلی نمیخواند و باید بازنویسی میکردم. بازنویسیاش هم خیلی طول میکشید، برای اینکه خیلی باید روی آن کار میکردم و این باعث شد که بیاییم وارد بحث این فیلم بشویم. من همان اوّل که وارد شدم، دیدم برای یک چنین فیلمی با این عظمت باید یک لوکیشنها و مکانهای مفصّلی ساخته بشود؛ به طوری که هر فصل این مجموعه ۱۱۰ هکتار زمین نیاز داشت که ما باید در آن کلّی ساختمان مقاوم بسازیم که در چند سالی که ساخت فیلم طول میکشد، سرپا بماند. خب هرچه بیشتر شرایط را بررسی میکردم، بیشتر میفهمیدم این کار انگار شدنی نیست، عملی نمیشود، نمیتوانیم بسازیم؛ یعنی با توانی که از تلویزیون و مسائل خود کشور از لحاظ بودجهای و مانند آن میدیدم، فکر نمیکردم این کار به این سادگی رخ بدهد. تا اینکه این فکرِ مربوط به فضای مجازی و کار کردن به شکل مجازی ــ که اصطلاحاً به آن ویرچوآل(۱) گفته میشود ــ ناگهان ما را کشاند به یک تشکیلات دیگر و شکل دیگر از کار که هیچ کس هم در آن تجربه نداشت. هیچ کس در سینمای ایران نبود که بگوییم این فنّاوری را میشناسد، برویم از او سؤال کنیم؛ مثل اختراع چرخ، باید خودمان یکییکی عناصر آن را کنار هم میچیدیم و میفهمیدیم داریم چه کار میکنیم. البتّه فرنگیها کار کرده بودند، امّا نه به این شکل گستردهای که ما میخواستیم کار کنیم. بههرحال، برای ما حیاتی بود که اینگونه کار کنیم تا این کار عملی بشود. خب طبعاً باید خودمان آستین بالا میزدیم و یکییکی امتحان میکردیم که مثلاً در آب باید چه کار کنیم یا در فضای خشکی باید چه کار کنیم و الیٰماشاءالله بحثهای پیچیدهای که حالا اصلاً در حوصلهی این صحبت نیست که بخواهم توضیح بدهم. امّا چیزی که توجّه من را جلب کرد، این بود که بعضی دوستان بهاصطلاح اهل قلم ــ که بعضیشان خیرخواه بودند، بعضیشان هم خیرخواه نبودند ــ شروع کردند به نوشتن در روزنامهها که مثلاً «این چرا میآید در این کار؟ این که این عرصه را بلد نیست، این یک جای دیگر را بلد است»! هنوز هم هست؛ الان اگر بروید بگردید، میبینید بعضی هنوز این نیشونوشها را دارند میزنند نسبت به اینکه من جایم اینجا نباید باشد. شروع کردند به اینکه این دارد پولهای درشت میگیرد، پولهای بزرگ میگیرد، استودیو دارد میسازد به چه عظمتی! خب حکایت من هم حکایت آن لاکپشتی است که مرغابیها میخواهند او را جابهجا کنند؛ دهان نباید باز میکردم، باید میرفتم تا به آخر برسد، وَالّا با اینها در چالش میافتادم و اینها هم بدشان نمیآمد. ولی خب ته دلم این بحث بود که «خدایا! از من برمیآید؟ من میتوانم یک فیلم تاریخمذهبی بسازم؟ آیا توفیق خواهم داشت این کار را درست از آب دربیاورم؟» واقعاً اینها همه آن دغدغههای وحشتناک یک فیلمساز است که در سر من بود، به علاوهی بحثی به اسم تکنیک ویرچوآل و کار کردن در یک جای بسته که اصلاً آن تجربه را نداشتیم و خودمان باید این تجربه را به دست میآوردیم. این ریسک بزرگی برای یک فیلمساز است که وارد این حوزه بشود، ولی من امیدوار بودم که هر طور شده این کار را انجام بدهم. برای آزمایش خودم هم باید حتماً یک فیلم میساختم؛ چون شنیدم بعضی گفته بودند چرا فیلم سینمایی میسازد، برود سریال بسازد! من اینجا آن جوک مشهور را به بعضیها باید بگویم که گفتند یک اسبی تماس گرفت با یک سیرکی و اعلام کرد برای من در این سیرک کار هست که بیایم آنجا کار بکنم، آن طرف پرسیده بود که خب تو چه کاری بلدی، گفته بود احمق من دارم با تو حرف میزنم، یک اسب دارد با تو حرف میزند! واقعیّت این است که اصلاً کسی متوجّه نبود که من دارم در یک محیط بستهی چندمتری کار میکنم و در این فضا من باید یک جهان پیچیده و بزرگ را توضیح بدهم. یک وقت فقط بحث تکنیک است، امّا یک وقت هست که بحثهای معرفتی و دینی هم در کنار آن تکنیک است؛ من باید اینها را با هم ممزوج کنم و برای مخاطبی که انواعش را دیده نمایش دهم؛ بهخصوص در مورد حضرت موسیٰ که تا دلتان بخواهد، از سالها ۱۹۶۰ به بعد یا حتّی قبلتر از آن، غرب کار کرده، سریالها ساخته، فیلمها ساخته. خب من در این فضا دارم نفس میکشم و میخواهم برای اوّلین بار یک فیلمی بسازم که قصّهاش را باید از قرآن و روایات اهلبیت استخراج کنم و بگویم؛ به طوری که هم باید جذّابیّتهای بصری داشته باشد، هم جذّابیّتهای دراماتیک داشته باشد که قصّه بگویم، مانند همان چیزی که خدابیامرز آقای سلحشور با آن زبان توانست این کار را بکند و آن تأثیر را روی مردم بگذارد. خب این مسئله کارمان را سخت میکرد؛ یعنی من چند عامل را باید رعایت میکردم، ولی چه کنیم با دوست نادان و دشمن آگاه که انگولک میکرد که «نه، اینها بخوربخور است، اینها دارند ماهی فلان قدر پول میگیرند»! با همهی این سختیهایی که بخشی از آنها را توضیح دادید و ممکن بود این سختیها کارنامهی فیلمسازی شما را هم تحت تأثیر قرار دهد، چرا پای ساخت این کار ماندید؟ جهت اطّلاعتان، من باید بگویم که انشاءالله یک ماه دیگر میخواهیم سریالش را شروع کنیم. پنج سال است که من سر این کارم. من آدمی بودم که در یک سال، دو فیلم میساختم؛ آدمی هستم که یک سال در میان، یک فیلم میسازم و فیلمهایم هم معمولاً فیلمهای مؤثّری است و در ذهنها میماند. بااینحال، من پنج سال حوصله کردم و سر این کار ایستادم، فقط به نیّت اینکه سرباز آقا هستم و آقا گفته پای این کار بِایست. ایشان کارهای قبلی من را دیده بودند. من برای چمران پیش آقا رفتم، برای فیلمهای دیگر هم رفتم، ایشان هم خیلی محبّت کردند و نظراتشان را به طور دقیق دادند. از فیلم «مهاجر» شروع کنیم؛ آن موقع که فیلمها را با آپارات پخش میکردند، من در سال ۱۳۶۸ با فیلمم رفتم حسینیّهی امام خمینی پیش آقا و نظراتشان را بابت فیلم گرفتم؛ یعنی سی و چند سال است که ایشان با من و این فیلمسازی آشنا هستند. حالا گفتند پای این کار بِایست؛ چرا؟ خب حضرت موسیٰ جزو انبیای بسیار بزرگی است که سیصد و اندی آیهی قرآن از بنیاسرائیل میگوید، از موسیٰ و جزئیّات زندگی او میگوید. حضرت موسیٰ تنها پیامبری است که قرآن وقتی از او حرف میزند، از قبل از آمدنش میگوید، تا وقت تولّدش را میگوید، دردسرهای تولّدش را میگوید، تا به آب انداختنش را میگوید، تا وحی به مادر موسیٰ را میگوید، تا رفتن در قصرش را میگوید، بزرگ شدنش در قصر را میگوید، تا یک کسی را آنجا به قتل میرساند و فرار میکند، بعد میرود پیش حضرت شعیب در منطقهی مَدیَن، آنجا ازدواج میکند، بچّهدار میشود، تا میآید کوه طور و نبوّت را میگیرد، برمیگردد با فرعون میجنگد، آن معجزات نُهگانه در این بین رخ میدهد، با فرعون درگیر میشود و قومش را برمیدارد و از راه دریا فرار میکنند میروند آن طرف که بعد، دوران تیه یا دوران سرگردانی قوم بنیاسرائیل است. بنابراین، یک کار بزرگی است که قرآن هم به همهی جزئیّات آن اشاره میکند. پس این کار، کار خیلی بزرگی است؛ لذا باید باحوصله ایستاد و پنجاه سال هم اگر بِایستی میارزد و حتماً آقا یک چیزی در من دیده که احساس کرده این سرباز میتواند در این نقطه بِایستد و نگهبانی بدهد؛ من هم با این نیّت ایستادهام. همهی اینها را میگویم، امّا دوست داشتم هر جوری شده این کار را پیش ببرم؛ غیر از اینکه با خودم میگفتم آیا حاتمیکیا میتواند فیلم مذهبی بسازد، آیا حاتمیکیا میتواند فیلم تاریخی بسازد، آیا حاتمیکیا میتواند با ...
« بازگشت به لیست اخبار