
ساعتی همراه با پرستاران بیماران اعصاب و روان
حتی لقمان و امیر هم شاهکار سینمایی مهدی فخیمزاده را تماشا نکردهاند و نمیدانند آقای کارگردان برای به تصویر کشیدن رنج نمکی و سلیمان چه هنرمندی به خرج داده است.
حتی لقمان و امیر هم شاهکار سینمایی مهدی فخیمزاده را تماشا نکردهاند و نمیدانند آقای کارگردان برای به تصویر کشیدن رنج نمکی و سلیمان چه هنرمندی به خرج داده است. -رابعه تیموری: حتی نمیدانند سلیمان چه لحظات و اتفاقات تلخی را از سر گذرانده تا نمکی سادهدل، سرگردان کوچه و خیابان نشود، اما همه آنها جای خالی یک سلیمان را در زندگی خود احساس کردهاند و میدانند آقا مصطفی، داداش حسن و دیگر پدریاران مرکز بچههای آسمان سخت تلاش میکنند تا این خلا را برای آنها پر کنند. در موسسه خیریه بچههای آسمان کودکان معلول ذهنی و بیماران اعصاب و روان بیسرپرست نگهداری میشوند و مصطفی قربانی و حسن الهیفر از موسسه پرستاری میکنند. عکاس: مونا عادل همه پسران آقامصطفی در میانه یکی از پس کوچههای خلوت کرج، چند متری دورتر از خانههای کوچک و بزرگ شهر قرار دارد تا اگر شب و نیمهشبی دلتنگی و یاد گذشتهها، روح و روان یکی از پسرها را به هم ریخت و بیهوا توی حیاط جاروجنجال کرد، همسایهها آزار نبینند. بوی دستپخت مادر فاطمه توی حیاط سرسبز و پردار و درخت موسسه پیچیده و با آن که هنوز تا نیمروز ساعتی مانده، پسرها در غذاخوری مشغول صرف ناهار هستند. حسین با آن که قورمه سبزی دوست دارد، ولیامروز بهانهگیر و بدغذا شده و تا آقا مصطفی حسابی نازش را نکشد، رضایت نمیدهد ناهارش را بخورد. توی سالن تلویزیون روشن است و علیرضا و اردلان که ناهارشان را خوردهاند، نگاه مات و بیحرکتشان را به صفحهاش دوختهاند، اما امیر فیلم سینمایی تلویزیون را نمیپسندد و انگشتانش را پرضربتر روی دکمههای پیانو حرکت میدهد تا صدای هنرپیشهها در نوای موسیقی گم شود. آقا مصطفی میداند که اگر زودتر غائله را نخواباند علیرضا و اردلان با روی خوش اعتراضشان را به امیر نشان نمیدهند و میرود تا قانعش کند آهنگ باخ توکاتا را ملایمتر تمرین کند. امیر از رتبههای برتر یکی از دانشگاههای معتبر کشور بوده که وقتی بیماری دوقطبی و شیداییاش اوج گرفته، مادر و خواهرش او را به مرکز بچههای آسمان سپردهاند، اما هر چقدر مقابل مادر و خواهرش سرکشی و بدقلقی میکرده، حرفهای آقا مصطفی برایش حکم سند را دارد. آرزوها و دردلهایش را هم فقط به او میگوید و میداند داداش مصطفی منتظر روزی است که امیر یک هنرمند و نویسنده بزرگ شود. داداش مصطفی پدر ٢ فرزند نوجوان است، ولی ابوالفضل و نازنین زهرای او میدانند که حال و احوال پسران معصوم و بزرگسال مرکز هم بهاندازه غم آینده آنها روی دل پدر مهربانشان سنگینی میکند. داداش فقط داداش حسن در حیاط جنوبی مرکز پسرها مشغول بازی والیبال هستند و هر بار که بهروز با چموشی و زیرکی کودکانهاش دفاع حریف را فریب میدهد، حسن آقا بهتنهایی بهاندازه یک لشگر تماشاچی او را تشویق میکند؛ حسن آقا به عمر و سن و سال جای «داداش بزرگه» بهروز است، ولی وقتی به قد و بالای رشید و صورت نمکی او را نگاه میاندازد، در چشمهایش حظ و حسرتی پدرانه جا خوش میکند. ٢٠ سال پیش که بهزیستی بهروز را به مرکز «بچههای آسمان» سپرد، شب و نصف شب به هر صدایی از جا میپرید و ملحفه یا هر چیزی کنار دستش بود، دور گردن دشمنان خیالیاش میپیچاند. در این مواقع داداش حسن تنها کسی بود که اگر او را هم در صف دشمنان فرضی خود میدید، باز هم تنگ و مهربان در آغوشش میگرفت و موهای وز وزیاش را آنقدر نوازش میکرد که اشکش روی شانههای او سرازیر شود. خانواده بهروز او را بدون نشان و آدرس رها کرده بودند، اما بعد از آن که خانم پورنیا و خانم نعمت اللهی با هر لطاف الحیلی در آستین داشتند، خانوادهاش را پیدا کردند، بهروز از دیدن برادر و مادرش ذوق نکرد و تا آنها از مرکز بیرون نرفتند، از داداش حسن دور نشد. حسن آقا وقتی پدریار پسرهای مرکز شد، تازه پشت لبش سبز شده بود، ولی حالا که ٢٢ سال برای این پسرهای پرسن و سال پدری کرده، گرد پیری روی سر و رویش نشسته است. او و ٤ پدریار دیگر باید در دو نوبت برای ٧٠ پسر مرکز که اغلبشان از آنها پرسن و سالتر هستند، پدری کنند. خ مثل خواهر وقتی حدیث سراغی، روانشناس مرکز یا خانم پورنیا و خانم نعمت اللهی نزد خانوادههای پسران از معصومیت کودکانه آنها اختلاط میکنند، حرفهایشان غریب به نظر میرسد، اما آنها به چشم دیدهاند وقتی خانم نعمت اللهی همه مشغلههای اداریاش را زمین میگذارد تا طراحیهای جواهرات و تابلوهای نقاشی لقمان را با حوصله تماشا کند، رفتار لقمان چقدر سنجیده و بیخطا میشود. وقتی هم خانم پورنیا برایشان اردوی هواخوری در سد طالقان و جاده چالوس تدارک میبیند، یا خانم سراغی برای به بارنشستن استعدادها و تواناییهای خاموش و فروخورده آنها طرح و برنامه میچیند، ذوق کردن پسرها و قدرشناسیشان را دیدهاند. اگر هم مادر فاطمه با کمک حسن آقای سلطانی برای خوشحال کردن آنها چندین ساعت در گرمای دیگ و اجاق آشپزخانه، مشغول پیچیدن سمبوسه و تهیه سوروسات الویه باشند، پسرها تا با «احسنت» و «ای والله» و «باریکلا» گفتنشان خستگی مادر فاطمه و حسن آقا را در نکنند، آرام و قرار نمیگیرند. یکی از مهمترین دغدغههای پدریاران مرکز بچههای آسمان و خواهران غیر خونی آنها فراهم شدن شرایطی است که تواناییها و معصومیتهای این بیماران فراموش شده، دیده شود و کارآفرینی اهل دل، با عرضه دستسازهها و آثار هنری پسران مرکز لذت مرد شدن و کسب درآمد را به آنها بچشاند. بیشتر بخوانید:
« بازگشت به لیست اخبار