
شهید علی کرکی؛ فرماندهای که فلسطین را قبله و خانواده را اولویت میدانست
در دل کوههای سربهفلککشیده جنوب لبنان، جایی که بادهای گرم بیابان با عطر مقاومت آمیخته میشود، داستانهایی از قهرمانانی زاده میشود که نامشان در تاریخ مبارزه با اشغالگری صهیونیستی جاودانه میماند.
در دل کوههای سربهفلککشیده جنوب لبنان، جایی که بادهای گرم بیابان با عطر مقاومت آمیخته میشود، داستانهایی از قهرمانانی زاده میشود که نامشان در تاریخ مبارزه با اشغالگری صهیونیستی جاودانه میماند. به گزارش مشرق، شهید علی کرکی، یکی از این نمادهای استوار نهتنها فرماندهای برجسته در صفوف حزبالله لبنان بود، بلکه پلی میان جبهه مقاومت لبنان، ایران و سوریه به شمار میرفت. او که پیش از تأسیس رسمی حزبالله، در سازمانهای جهادی مانند اتحادیه دانشجویان اسلامی و سازمان جهاد علیه دشمن صهیونیستی میجنگید، مسیری پر از ایثار و فداکاری را پیمود. از عملیاتهای تخریبی در ارتفاعات جزین و جبلالریحان تا رهبری عملیات جنوب لبنان و مشارکت دوساله در دفاع مقدس ایران، زندگی او روایتی از تعهد بیوقفه به آرمانهای اسلامی و آزادی فلسطین است. شهادتش در کنار سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله، در شهریور ۱۴۰۳، نهتنها زخمی عمیق بر پیکر مقاومت زد، بلکه گواهی بر عمق حکمت الهی در انتخاب یاران وفادار بود. روزنامه ایران در گفتوگویی اختصاصی با محمدحسین کرکی، فرزند این شهید والامقام، به زوایای پنهان زندگی پدرش میپردازد؛ از کودکی در روستای عین بوسوار - که امروز موزه جهادی ملیتا در آن دم میزند - تا روابط نزدیک با شهدای بزرگی چون عماد مغنیه، زهیر شحاده، قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس. این مصاحبه فراتر از یک روایت خانوادگی بوده و دریچهای به قلب تپنده مقاومت اسلامی باز میکند. محمدحسین کرکی با صداقت و عمق احساسی که از میراث پدرش نشأت میگیرد، از دیدگاه شهید علی کرکی درباره فلسطین سخن میگوید: «فلسطین قبله و هدف ماست و آزادی آن بهایی گزاف خواهد داشت.» او تأکید میکند که پدرش، با شناختی عمیق از دشمن و جغرافیای جنوب لبنان، بر سختی این مسیر آگاه بود و آنچه در غزه و کرانه باختری رخ داد، برای او غافلگیرکننده نبود، بلکه زخمی الهی و مقدمهای برای پیروزی نهایی بود. این دیدگاه، ریشه در تجربیات عملی شهید دارد؛ از ورود پنهان به شهرکهای صهیونیستی تا عملیاتهایی که با شهیدان مغنیه و بدرالدین علیه ارتش اشغالگر و مزدوران لحد انجام داد. شخصیت شهید او مسیر جهادی خود را پیش از تأسیس حزبالله آغاز کرد، با اتحادیه دانشجویان اسلامی که گروهی از برادران از جمله حاج محمد رعد را شامل میشد. سپس سازمان جهاد را تأسیس کردند که پیش از تشکیل رسمی حزبالله، علیه دشمن صهیونیستی مبارزه میکرد. این سازمان شامل افرادی چون شهیدان حاج عماد مغنیه و سید ذوالفقار بدرالدین بود. او در کودکی در روستای عین بوسوار در جنوب لبنان زندگی میکرد، جایی که اکنون موزه جهادی ملیتا در آن قرار دارد. او با شهید زهیر شحاده، مسئول نظامی مقاومت مؤمنانه، که سازمانی جهادی و فعال در مبارزه با رژیم صهیونیستی بود، همکاری داشت. پدرم همراه با شهید زهیر برخی عملیاتهای تخریبی علیه مواضع و مراکز ارتش مزدوران لحد و اشغالگران صهیونیستی مستقر در ارتفاعات جزین، از جمله جبلالریحان، صافی، جزین و سجد، انجام میداد. پس از تأسیس حزبالله، پدرم عملیاتها را در جنوب رهبری کرد و حتی دو سال در ایران در دفاع مقدس مشارکت داشت. پس از بازگشت به لبنان، دوباره مسئولیت منطقه جنوب را بر عهده گرفت. دیدگاه حاج علی کرکی درباره فلسطین او همیشه میگفت که فلسطین قبله و هدف ماست و آزادی آن بهایی گزاف خواهد داشت. برخی گمان میکردند که این کار آسان است، اما حاجی به دلیل شناختش از دشمن، جنوب لبنان و شهرکهایی که به گفته خودش بارها وارد آنها شده بود، تأکید داشت که این بها اندک نخواهد بود. بنابراین، آنچه رخ داد برای من غافلگیرکننده نبود. این اتفاق بزرگ بود، زخمی عمیق و دردناک، اما در پیشگاه خداوند است. رابطهاش با خانواده با وجود همه مشغلههایش، به خانواده اهمیت میداد و با این دیدگاه که برخی به بهانه کار و مسئولیت، فرزندان خود را نادیده میگیرند، مخالف بود. او میگفت برخی در آزمونی موفق شدند و در دیگری شکست خوردند؛ در آزمون مسئولیت موفق شدند، اما در آزمون خانواده شکست خوردند و باعث شدند برخی از اعضای خانواده از مسیر درست منحرف شوند. او بر اهمیت اختصاص وقت کافی برای فرزندان تأکید داشت. میخواهم نکتهای درباره برخورد پدرم با ما بگویم: وقتی در جمع محدود خودمان خطایی میکردیم، با زبانی تند ما را سرزنش میکرد. وقتی با برادرانی که با او کار میکردند صحبت میکردم و به آنها میگفتم مراقب باشید حاجی از شما عصبانی نشود اگر خطایی کنید، آنها شگفتزده میگفتند: مگر او اصلاً عصبانی میشود؟ این به خاطر لطافت و مهربانی زیاد او با برادرانی که با او کار میکردند و طبیعت مهربانش با مردم، چه خاص و چه عام، بود. رابطهاش با حاج قاسم و حاج ابومهدی رابطه پدرم در درجه اول با حاج قاسم سلیمانی بود که از دهه نود میلادی، یعنی از زمان تصدی حاج قاسم بر نیروی قدس، آغاز شد. این رابطه بسیار نزدیک بود و بیشتر از طریق حاج عماد مغنیه، که حلقه اتصال اصلی بین حاج قاسم و کل حزبالله بود (به جز شهید سید حسن نصرالله)، شکل میگرفت. اولین کسی که حاج قاسم از قلب حزبالله شناخت، پدرم بود. او به من گفت که این رابطه بسیار خوب بود و در نبرد حلب تقویت شد. حاج قاسم و پدرم در محاصره حلب به مدت دو یا سه ماه بهصورت مداوم حضور داشتند. حاج قاسم، پدرم را به شهید ابومهدی المهندس معرفی کرد که به خانه ما آمد و ما لطافت او را بهوضوح حس کردیم. نام و کارش را میشناختیم، اما پس از شهادتش او را بیشتر شناختیم. به یاد دارم که چگونه با ما رفتار میکرد، سرمان را نوازش میکرد و با محبت و مهربانی ما را در آغوش میگرفت. اینگونه رابطهاش با پدرم متمایز بود. رابطه حاج قاسم با پدرم به دلیل همکاری و قدمت رابطه، از استحکام بیشتری برخوردار بود. دیدار پدر با امام خمینی(ره) و رابطهاش با امام خامنهای پدرم چندین بار در دیدارهای عمومی با امام خمینی (ره) ملاقات کرد. رابطهاش با رهبر انقلاب عظیم بود. او از مقلدان امام خمینی (ره) بود و پس از درگذشت امام، تقلید از رهبر انقلاب را ادامه داد. پدرم از کسانی بود که تحت تأثیر روح انقلابی و ولایی امام در جهان اسلام، کار خود را آغاز کرد، اما پس از شناخت رهبر انقلاب، رابطهاش با ایشان قویتر شد. در جنگ سوریه، پدرم مسئول بخش بزرگی از نیروهای بسیجی غیرنظامی بود. شهید سید حسن نصرالله از پدرم خواست به ایران برود و با رهبر انقلاب دیدار کند تا گزارشی از فعالیت نیروهای بسیجی حزبالله ارائه دهد. او رفت و با ایشان دیدار کرد. در ابتدای دیدار، پدرم به ایشان گفت: «حضرت آقا، شما درباره حزبالله گفتید که مانند خورشید درخشان است. این جمله را روی کاغذ مینویسیم و در قبر همراه خود میگذاریم و روز قیامت به فرشتگان میگوییم ما تأییدیهای از رهبر انقلاب داریم.» حاجی از بصیرت عمیق و آیندهنگرانه رهبر انقلاب بسیار تعریف میکرد و عشق عمیقی به حضرت سید حسن نصرالله داشت، زیرا او را نماینده رهبر انقلاب میدانست. رابطه با شهید سید حسن نصرالله رابطه شخصیاش با او عالی بود، اما به عنوان نماینده رهبر انقلاب، او را مقدس میدانست و البته او واقعاً مقدس است. پدرم معتقد بود که قداست شهید نصرالله و اطاعت ما از او، از تکلیف رهبر انقلاب به او ناشی میشود. چرا خداوند او را برای شهادت همراه شهید نصرالله انتخاب کرد؟ فکر میکنم نکتهای در این حکمت الهی نهفته است. نکته قابلتوجه این است که روز دوشنبه، پیش از شهادت، پدرم مورد سوءقصد قرار گرفت و منطق عقلانی میگفت که غیرممکن است کسی از این سوءقصد زنده بماند، اما او زنده ماند. ما حکمت خداوند را نمیدانیم، اما از حکمتش این بود که چهار روز پس از این سوءقصد، همراه با شهید نصرالله به شهادت برسد. چیزی که توجهم را جلب کرد، عادتی بود که پدرم داشت. او همیشه در مکاتبات و غیره از سید حسن با عنوان «سید عزیز» یاد میکرد و خداوند به او لطف کرد که همراه «عزیز» به شهادت برسد. لحظه رسیدن خبر شهادت شهید نصرالله خبر شهادتش برایم سختتر از شهادت پدرم بود. پس از پیدا شدن پیکر پدرم، برادرم با من تماس گرفت و سعی داشت با احتیاط مرا آرام کند و خبر را غیرمستقیم به من بدهد. به او گفتم: «نگران نباش، بگو» او گفت که پیکر را پیدا کردهاند و ما این را انتظار داشتیم. من برای پدرم خوشحال بودم و غمگین نبودم. درست است که جدایی سخت است، اما زندگی واقعی در آنجاست، در سرای آخرت.
« بازگشت به لیست اخبار