شهین تسلیمی در تلویزیون همشهری | برف یلدا، خوش شانسی می‌آورد

شهین تسلیمی در تلویزیون همشهری | برف یلدا، خوش شانسی می‌آورد

1404/10/01 - 01:36 544 بازدید
شب یلداست؛ شبی که قصه‌ها و خاطره‌ها نفس می‌کشند و کوچه‌های تهران قدیم دوباره زنده می‌شوند. برنامه تلویزیونی دروازه تهران همشهری میزبان شهین تسلیمی بود؛ بازیگری که در قلب محله حسن‌آباد بزرگ شده و خاطرات کودکی‌اش بوی نان تافتون، صدای رادیو، کرسی‌های زمستانی و باغچه‌های پرمیوه را با ما تقسیم می‌کند.
شب یلداست؛ شبی که قصه‌ها و خاطره‌ها نفس می‌کشند و کوچه‌های تهران قدیم دوباره زنده می‌شوند. برنامه تلویزیونی دروازه تهران همشهری میزبان شهین تسلیمی بود؛ بازیگری که در قلب محله حسن‌آباد بزرگ شده و خاطرات کودکی‌اش بوی نان تافتون، صدای رادیو، کرسی‌های زمستانی و باغچه‌های پرمیوه را با ما تقسیم می‌کند. - ثریا روزبهانی - روزنامه‌نگار: او تصویری زنده از تهران قدیم را برای مخاطبان بازسازی کرد؛ شهری که امروز خاطراتش در گذر زمان رنگ باخته. او در گفت وگو با مسعود فروتن ، ما را به سفر در زمان می‌برد؛ به چهارراه حسن‌آباد، چشمه باستیون و محله‌ای که هنوز در ذهن بسیاری از تهرانی‌ها زنده است. معلمی یعنی کتک زدن ! شهین تسلیمی از مدرسه «قدسیه اسلامی» که در آن تحصیل کرده، می‌گوید. از روزهایی که در سرمای زمستان با پاهای یخ‌زده خودشان را به بخاری کلاس می‌رساندند: «در حسن‌آباد مدرسه‌ای به اسم قدسیه اسلامی بود. من پیاده خیابان باستیون را طی می‌کردم و می‌رسیدم به چهارراه حاجی‌محراب. چادر، پوشش رسمی این مدرسه بود و درس‌هایش با مدارس عادی تفاوت داشت و به ما قرآن و شرعیات هم یاد می‌دانند. همین عامل باعث شده بود که درس‌های املا، ادبیات و قرآن من در دوره دبیرستان قوی باشد.» او از کودکستانی یاد می‌کند که هنوز خاطره‌اش را با لبخند تعریف می‌کند: «یک روز معلم من را مبصر کرد. فکر کردم معلمی یعنی کسی که همه را می‌زند! تا خانم از کلاس بیرون رفت، خط‌کش را برداشتم و همه بچه‌ها را زدم. همه به گریه افتاده بودند و آخرش خودم هم نشستم گریه کردم.» جمع کردن برف با لگن از حیاط تصویر زمستان‌های آن سال‌ها، سرد اما زنده است. پای کرسی که وسط می‌آید، لبخند تسلیمی پهن‌تر می‌شود و می‌گوید: «یک خاطره خیلی بامزه از کرسی دارم. آن موقع همه برای گرم کردن خانه، کرسی داشتند. شب یلدا اگر با سرما و برف همراه بود، همیشه خوش‌شانسی تلقی می‌شد. مردم باور داشتند که پاییز خوبی به پایان رسیده و زمستانی بهتر در پیش است.یادم می‌آید در قدیم، برف آنقدر سنگین می‌بارید که گاهی مجبور می‌شدیم برف‌ها را از حیاط جمع کنیم و در لگن بریزیم و به بیرون ببریم تا فضای حیاط باز شود.» شب یلدا و تنقلات فراموش نشدنی تسلیمی دورترین خاطره‌ای که از شب یلدا دارد به سال‌هایی برمی‌گردد که کودکی پر شر و شور بود و دیدن تنقلات شب یلدا نمی‌گذاشت به رسوم و آداب دورهمی این شب فکر کند.«آن شب یلدا همه در خانه پدربزرگم جمع می‌شدیم. یک کرسی بزرگ می‌گذاشتند و دورش می‌نشستیم. وسط آن هم یک مجمع مسی بزرگ با لبه‌های دالبر قرار می‌دادند. همان‌ خوراکی و تنقلاتی را که آن روزها در بیشتر خانه‌ها پیدا می‌شد روی آن می‌چیدند و بعد یک یا دو نفر از بزرگ‌ترها شروع به قصه‌گویی می‌کردند. قصه‌هایی طولانی و قشنگ که ما را ساعت‌ها سرگرم می‌کرد. البته راستش چشم بچه‌ها بیشتر دنبال خوراکی‌ها بود. بعد از آن، نوبت فال حافظ می‌شد. فال را برای بزرگ‌ترها می‌گرفتند. ما بچه‌ها کاری به فال نداشتیم، سرمان با شیرینی و تنقلات گرم بود. هندوانه حتماً بود، اما خرمالو نه. برایمان عجیب بود که چطور وسط زمستان هندوانه پیدا می‌شد.» شغل دیروز و امروز میدان حسن‌آباد حمام محله ما جن داشت محله باسیون 2بخش بود باسیون شرقی و غربی و اهالی هر محله برای استحمام به یکی از حمام‌های محله می‌رفتند. تسلیمی خاطره عجیبی از حمام قدیمی محله حسن‌آباد یا همان «حمام جنی» معروف دارد و می‌گوید: «در همان حمام، قصه‌هایی هم دهان‌به‌دهان می‌چرخید. می‌گفتند در زیر پله‌های حمام جنی زندگی می کند. مخصوصاً کسانی که صبح خیلی زود به حمام می‌رفتند، تعریف می‌کردند چیزهایی دیده‌اند. یکی می‌گفت به جان خودش، صدای طلاق و ‌طلوق شنیده و کسی را دیده که سم داشته و او را نگاه می‌کرد و او با دیدنش از حمام گریخته.» عکس معروف و قدیمی وجود دارد که خانم‌ها در کنار چشمه در حال شست‌وشو هستند، مربوط به محله حسن‌آباد و چشمه معروف «باستیون» است که زلالی آب آن در خاطره این بازیگر نقش بسته است.: «یادم هست در محله‌مان جایی بود که از آن آب بیرون می‌آمد. آب زلال و خنکی داشت و مردم از آن برای آشامیدن و شست‌وشو استفاده می‌کردند. این محل حوالی اداره ثبت احوال امروزی بود و به آن سر باستیون می‌گفتند. در آن زمان ما دقیق نمی‌دانستیم، اما بعدها فهمیدم سرچشمه قنات بوده است.» صدای جانی دلر، لالایی شبانه صدای رادیوی همسایه، قصه‌های شبانه و برنامه‌های جمعه؛ خاطراتی که هنوز بعد از سال‌ها هنوز در ذهن شهین تسلیمی مانده‌اند. او با مرور آنها ما را هم با صدای «جانی دالر» همراه می‌کند: «تابستان‌ها زود می‌خوابیدیم، اما صدای رادیوی همسایه تا ساعت هشت شب به گوش می‌رسید. از همان صداها که هنوز در خاطرم مانده؛ «جانی دال... یک آدم می‌دوید، می‌دوید...» آن صداها هر شب تکرار می‌شد و در ذهن می‌ماند. بعد از آن هم قصه‌های «هزار و یک شب» از رادیو پخش می‌شد؛ قصه‌هایی که آن روزها مخاطب‌های زیادی داشت. آن دوران رادیو برای مردم اهمیت زیادی داشت، مخصوصاً برنامه‌های روز جمعه. دوره‌ای به رادیو رفتم و امتحان دادم؛ قبول هم شدم و از صدایم خوششان آمده بود، اما نرفتم و بیشتر کناره‌گیری کردم. فضای آن دوره چندان برای ما جالب نبود، به‌خصوص برای خانم‌ها. کار در رادیو و بازیگری محدودیت‌های زیادی داشت. البته بعدها با حضور خانم‌هایی مثل ژاله علو، مهین دیهیم و توران مهرزاد راه باز شد. برنامه‌های رادیو در آن سال‌ها واقعاً جذاب بود. فضایی می‌ساختند که شنونده احساس می‌کرد قصه‌ها واقعاً اتفاق می‌افتد؛ مثلاً تصور می‌کردی شخصیت‌ها وسط جنگل هستند و صداها زنده و واقعی بود. هنرمندانی مثل آقای نوذری، علی تابش و دیگران برنامه‌های شنیدنی اجرا می‌کردند. از خاطره‌انگیزترین برنامه‌ها، «صبح جمعه با رادیو» بود. از ساعت 9 صبح می‌نشستیم پای رادیو و منتظر بودیم ببینیم این ‌بار چه دارد. برنامه‌ها شیرین بود؛ مسابقه اجرا می‌کردند، خواننده‌ها می‌آمدند و خیلی‌ها از همان برنامه‌ها شناخته می‌شدند. مسابقات جذاب بود و همه با برنامه همراه می‌شدند.»
« بازگشت به لیست اخبار