فیلم | بچه نارمک، خوش‌اقبال تلویزیون ایران | چگونه این بچه نارمک خوش‌اقبال شد؟

فیلم | بچه نارمک، خوش‌اقبال تلویزیون ایران | چگونه این بچه نارمک خوش‌اقبال شد؟

1404/09/23 - 14:03 721 بازدید
برنامه «دروازه تهران» این بار در ورقی از آلبوم خاطرات و هویت پایتخت، مهمانی ویژه‌ای داشت. چهره‌ای آشنا برای همه تهرانی‌ها. مهمان این قسمت اقبال واحدی، مجری تلویزیون است. خودش می‌گوید: «من بچه محله نارمک هستم» و وقتی از کوچه‌های کودکی‌اش حرف می‌زند، چشمانش برق می‌گیرد.
- ثریا روزبهانی: همان برق آشنایی که مردم سال‌ها از پشت جعبه جادویی آن را دیده‌اند. واحدی معتقد است شخصیت تلویزیونی او برگرفته از همان کوچه‌های قدیمی نارمک و مردمان ساده و صمیمی آن سال‌هاست. او از روزهای کودکی‌اش در محله نارمک تا علاقه‌اش به تصویر و ورود به تلویزیون خاطرات شنیدنی و خواندنی بسیاری دارد که در این برنامه آنها را روایت می‌کند. اقبال واحدی، مجری پیشکسوت صدا و سیما، صحبت‌هایش را با این چندکلمه ساده آغاز می‌کند، اما واژه‌هایی که هویت و اصالت در پشت آن نهفته است. «من بچه نارمک هستم.» وقتی خانواده واحدی به محله نارمک آمدند، محله‌ای نوپا اما پرهیاهو بود. محدوده‌ای که طرح‌ریزی شهری‌اش با ۱۰۰ میدان کوچک و بزرگ، هویت متفاوتی به آن می‌داد. اسمش در شناسنامه «سید محمدعلی» است، اما او را «اقبال» صدا کردند. چون از اقبال بلند او برادر و پدرش از زندان رها شدند. خودش هم با خنده می‌گوید: من خوش اقبالم. او تعبیر نامش را اینگونه روایت می‌کند: «من خودم یادم نیست، چون قبل از اینکه به عقل برسم، «اقبال» صدایم می‌زدند. ماجرا برمی‌گردد به سال ۱۳۳۴؛ ۲۷ دی‌ماه همان سالی است که نواب صفوی، طهماسبی، محمد ذوالقدر و محمد واحدی با هم اعدام شدند. برادر بزرگم هم ۸ آذر ۱۳۳۴ به دست تیمور بختیار در اتاق بازجویی شهید شد. پدر و برادرم هم آن زمان زندان بودند و حکم اعدام داشتند. من هم در شکم مادرم بودم و از هیچ‌چیز خبر نداشتم. فروردین ۱۳۳۵ از راه رسید و ۲۸ فروردین من به دنیا آمدم. درست همان زمان خبر می‌رسد که پدر و برادرم از اعدام رهایی پیدا کرده‌اند و به حبس دیگری منتقل و بعد هم آزاد شدند. به دنیا آمدن من با این خبر خوش هم‌زمان شد و آنها گفتند: «این بچه خوش‌اقبال است.» در حالی‌که پیش از آن، اسم مرا انتخاب کرده بودند و قرار بود «محمدعلی» باشد؛ اما این هم‌زمانی، لقب «اقبال» را برای همیشه روی من ماندگار کرد.» نارمک؛ ایران کوچک است خانه‌ها بزرگ، کوچه‌ها خلوت و مردم اغلب تازه‌وارد بودند. واحدی از روزهایی حرف می‌زند که هنوز تهران مثل امروز شلوغ و بی‌نفس نشده بود. محله‌ها معنایی جدا از «آدرس» داشتند؛ یک هویت بودند. او می‌گوید: «پیش از تولدم، عموهایم عبدالحسین و محمد واحدی همراه با نواب صفوی به تهران آمده بودند. حدود سال ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ وقتی در نارمک ساکن شدیم من ۳-۴سال بیشتر نداشتم و محله هنوز شکل نگرفته بود. آن زمان مسجد جامع نارمک تازه تأسیس شده و امام جماعت می‌خواستند. چون پدرم «روحانی» بود به محله نارمک آمدیم و پدرم مسئولیت امام جماعت مسجد را به عهده گرفت. ابتدا در این محله خیابان‌ها و خانه‌ها ساخته و بعد از آن اهالی ساکن شدند. اینجا محله ۷۲ملت بود با انواع و اقسام آداب و فرهنگ. یکی اهل آذربایجان و دیگری اصالت خوزستانی داشت یا دیگری اراکی بود. در واقع، نارمک را ایران کوچک می‌گفتند.» اسباب‌بازی بچه‌های نارمک تهران به گفته واحدی، آن دوران بچه‌ها اسباب‌بازی نداشتند و خودشان برای سرگرم شدن دست به کار می‌شدند و اسباب‌بازی می‌ساختند. اسباب‌بازی من و بچه‌های محل «روروعک» بود. او می‌گوید: «می‌رفتیم از مکانیکی محل بلبرینگ می‌گرفتیم و با چوب آن را می‌چرخاندیم. این بازی یکی از تفریحات ما بود یا وقتی گاری حمل آب با اسب به محله می‌آمد پشت آن آویزان می‌شدیم و سواری مجانی می‌گرفتیم. اغلب خیابان‌های اصلی آسفالت و خیابان‌های فرعی و کوچه‌ها خاکی بود. وقتی بازی می‌کردیم مانند شمال داخل کفش‌هایمان از خاک و شن پر می‌شد.» اهالی این محل آب درجه یک می‌خوردند خاطرات عمو اقبال با دلاک‌های محل اقبال واحدی از خاطرات تلخ کودکی یاد می‌کند که اکنون برایش شیرین شده و لبخند به رویش می‌آورد: «برای شستشو، می‌رفتیم حمام‌های عمومی. نمره داشت؛ مردم عادی یک‌طرف، پولدارها سمت دیگر. صف‌ها طولانی بود، اما کسی شکایتی نداشت. محله‌ ما نزدیک میدان ۷۳ بود؛ همان‌جا که حمام مفید قرار داشت. آن روزها بیشتر خانه‌ها حمام نداشتند و پنجشنبه‌ـجمعه‌ها، وقتی از مدرسه تعطیل می‌شدیم، راهی حمام می‌شدیم. کم‌کم اوضاعمان بهتر شد و به‌جای حمام عمومی، می‌رفتیم نَمَره؛ همانی که کنار حمام عمومی بود، اما کمی تمیزتر و جدا. حمام عمومی دلّاک داشت و حسابی می‌افتادند به جان آدم! با آن کیسه‌های زبر که می‌کشیدند، پوست سرخ می‌شد و گاهی خون هم می‌زد بیرون. کیسه‌هایی را داخلش آب صابون می‌ریختند که حسابی کف می‌کرد و یک‌باره همه را روی کمر و شانه‌مان ریخته و بعد با ظرفی که پر آب داغ بود، کف‌ها را می‌شستند. ما هم انگار باید مردانگی‌مان را ثابت می‌کردیم؛ نه «اَهی» نه «اوخی»؛ یک صدا هم ازمان درنمی‌آمد.» از برو بیا همسایه‌ها تا سور و سات عروسی کمتر خانه‌ای در آن دوران تلفن داشت، اما خانه پدر آقای مجری به دلیل اهمیت کارش از جمله خانه‌هایی بود که صدای زنگ تلفن از آن به گوش می‌رسید. اقبال واحدی با خنده‌ای شیرین از سرگرفتن ازدواج و وصلت با این رفت و آمدها برای تلفن سخن گفته و اینگونه روایت می‌کند: «چون پدرم به دلیل شغل و مراجعه بسیار به او نیاز بود تلفن داشته باشد، خانه ما تلفن داشت و همیشه فعال بود. برای همین هم همسایه‌ها هم از آن استفاده می‌کردند. مثلاً اقوام یکی از همسایه‌ها از شهرستان زنگ می‌زد و مادرم می‌گفت: بدو برو خاله عصمت خانم رو صدا کن. نیم ساعت دیگه دوباره زنگ می‌زنه!»، من می‌دویدم و عصمت خانم را صدا می‌کردم که بیا خانه ما بشین، نیم ساعت دیگه خاله‌تون زنگ می‌زنه.» این‌طوری ارتباط برقرار می‌شد و مادر هم می‌گفت: «این همسایه‌ها مثل فامیل هستند. جالب این بود که از طریق همین روابط صمیمی، خیلی از جوان‌ها ازدواج می‌کردند و پیوندهای عمیقی شکل می‌گرفت. همسایه‌ها واقعاً به دل هم نزدیک می‌شدند و در زندگی هم حضور داشتند؛ چه در شادی‌ها و چه در کارهای روزمره. حتی اگر چهار تا قاشق یا ظرفی از هم قرض می‌کردند، مسئله‌ای نبود، همه چیز با احترام و محبت انجام می‌شد. یادم هست وقتی برادرم عروسی داشت، مراسم مردانه را در خانه همسایه کناری برگزار کردند و خیلی هم خوب بود. در نارمک، حتی یک مراسم ساده می‌توانست پلی برای صمیمیت و نزدیکی بین خانواده‌ها و همسایه‌ها باشد.» پاتوق سیاسیون سرشناس در شرق تهران در دهه‌های گذشته، محله نارمک به شکل امروزی نبود و آنچه امروز می‌بینیم، زمانی دهی کوچک با باغ‌های انار بود. به همین دلیل است که نام «نارمک» از «انار» گرفته شده است. برخی معتقدند این ریشه تاریخی واقعی است، چرا که زمین‌های این محله پر از باغ‌های انار بود و محله‌ای سرسبز و آرام را شکل می‌داد. اقبال واحدی از یکی از ویژگی‌های این محله تعریف می‌کند: «یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد نارمک این بود که ابتدا کوچه‌های بن‌بست چندانی نداشت. اگرچه برخی میدان‌ها کوچه‌های بن‌بست داشتند، اما مسیرهای فرعی به گونه‌ای طراحی شده بود که همیشه امکان فرار یا دسترسی به کوچه‌های بالاتر وجود داشته باشد. این طراحی شهری، هم برای حسن‌آباد و هم برای گروه‌های سیاسی جذاب بود، چرا که آن زمان خانه‌های تیمی برای نیروهای انقلابی در اینجا ایجاد می‌شد و در صورت نیاز، مسیر فرار و امنیت فراهم بود. نارمک علاوه بر ساختار محله‌ای، به دلیل حضور مراکز آموزشی مهم نیز اهمیت داشت. دو مدرسه کلیدی در این محله شکل گرفتند؛ هنرستان کارآموز با مدیریت «مهندس بازرگان» و انجمن اسلامی مهندسین و دیگری دبیرستان کمال که ریاست آن را «دکتر یدالله سحابی» از نهضت آزادی برعهده داشت. معلمانی بزرگ در این مدارس مانند شهید رجایی، شهید باهنر و شهید بهشتی تدریس می‌کردند. حضور این طیف از انقلابیان در مدارس، باعث می‌شد محله نارمک به محیطی پویا و فعال تبدیل شود. اولین نماز جماعت غیرحکومتی در مسجدجامع نارمک پخش فیلم در مسجد محله برای نخستین بار مجری معروف، فیلمبردار معتمد مراسم ماجرای مخالفت با اسم مدرسه «علم و دین» آقای روحی متولی مسجدجامع نارمک بود. او به همراه مقدم و شریفی که در سرِ چهارراه تلفن‌خانه بانگاه داشت. آنها می‌خواستند یک مدرسه‌ در بالای پارک فدک بسازند. قرار بود اسمش را «علم و دین» بگذارند. پدرم با این کار مخالف بود و می‌گفت: «اسمش را نگذارید علم و دین؛ بگذارید گل لاله مثلاً. چرا می‌زنید دین؟ توقع مردم بالامی‌رود و اگر نمره ۱۵ را ۱۴ بدهید، جنبه خوبی از این وجه ندارد. مدرسه مسجد و کلاس قرآن داشت و حساسیت زیادی روی آن بود که مبادا خدای‌نکرده معلمی کاری خلاف انجام دهد یا اتفاقی بیفتد و حسابش را پای دین بگذارند؛ موضوعی که همیشه برای خانواده‌ها دغدغه بود. من حتی افتتاح پارک فدک را هم به خوبی به خاطر دارم. آن روزها خیابان گلستان خاکی بود. چند ماشین آب‌پاش آوردند که گرد و خاک بخوابد. شهبانو فرح هم برای افتتاح آمده بود. برای من مهم بود که یک شخصیت می‌خواست بیاید اینجا، اما ما نتوانستیم جلو برویم. آن روز این محدوده خیلی شلوغ و پارک تازه ساخته شده بود. درخت‌ها آن‌قدر کوچک بودند که اگر این‌طرف پارک می‌ایستادید تا انتهای پارک پیدا بود، اما حالا درخت‌ها بزرگ شده و محله کاملاً شهری شده است.» فرار از شرق تهران و ماجرای خانه عجیب فیلم این گفت و گو صمیمانه را در این‌جا ببینید
« بازگشت به لیست اخبار