فیلم «یک تصادف ساده»، برنده نخل کنِ امسال، یک فیلم کمدی است یا جدی؟
/جعفر! سینما رو ول کن

فیلم «یک تصادف ساده»، برنده نخل کنِ امسال، یک فیلم کمدی است یا جدی؟ /جعفر! سینما رو ول کن

1404/09/04 - 15:05 795 بازدید
ولی کسی که هنوز هم می‌خواهد از جشنواره‌های بین‌المللی به‌عنوان معیار و شاخصی مهم برای اعتباربخشی به فیلمسازان استفاده کند، حالش را خریدارم!
به گزارش مشرق، روزنامه فرهیختگان در نقدهای متنوعی درباره فیلم جعفر پناهی نوشت: اجازه دهید دست خودمان را رو کنیم؛ نویسنده این متن نه‌تنها بنا ندارد علیه فیلم جعفر پناهی متنی را منتشر کند، بلکه می‌خواهد به نفع فیلم سخن بگوید. اصلاً بگذارید یک قدم برویم بالاتر؛ ای کاش به جای فیلم علت مرگ نامعلوم، فیلم پناهی را از طرف ایران به اسکار می‌فرستادیم. اجازه دهید با یک فکت آغاز کنیم؛ به خاطر ندارم در تاریخ ۵۰ سال اخیر، فیلمی تا این حد اپوزیسیون کشور را مورد وهن قرار داده باشد و گزاره‌های حاکمیت درباره مخالفانش را مورد تصدیق قرار بدهد. چرا؟ پناهی از ابتدا هم فیلمساز مهمی نبود و تنها افتخارش کپی‌برداری نعل به نعل از عباس کیارستمی بود؛ به همین واسطه هم توانست جایی در میان فیلمسازان جایزه‌بگیر جشنواره‌ای برای خود دست‌وپا کند و شهرتی به‌هم بزند. نقطه‌عطف زندگی کاری و شخصی او پس از بلوای سال ۱۳۸۸ رقم خورد؛ جایی که به دلیل حمایت از جریان مغلوب انتخابات در رادار توجه غربِ فرهنگی قرار گرفت و به‌مرور همان اندک اندوخته‌اش از سینما را نیز با جوایز پرشمار فستیوال‌های اروپایی تاخت زد تا به کن و نخل طلا به‌عنوان مهم‌ترین جشنواره و جایزه سینمایی جهان برسد. دلیلش هم در همان گزاره‌ی تأیید شده‌ای است که اهل سیاست خوب می‌شناسندش: اگر می‌خواهی به چیزی حمله کنی، از آن بد دفاع کن. فیلم پناهی قرار است در دوگانه حاکمیت و مزدورانش در برابر زندانیان سیاسی، طرف زندانیان را بگیرد اما در تصویر کشیدن این چهار زندانی سابق به قدری ناتوان است که ناگهان فیلم در میانه خود از اثری نسبتاً جدی به یک کمدی بالقوه تبدیل می‌شود. حالا شاید برایتان سؤال شود فیلمی که تا این حد کمدی‌ است و در طرفداری از نظام، چطور می‌شود که از طرف اپوزیسیون خارج‌نشین مورد تحسین واقع می‌شود؟ پاسخ واضح است، دوستان اصلاً فیلم را ندیده‌اند! تماشا نکردند که پناهی چطور با چند کاراکتر تمام کنش‌هایی که جنبش فرض می‌شود را به سخره گرفته و به صرف اینکه سوژه‌ فیلم ضد جمهوری اسلامی است و کن هم به آن جایزه داده پس لابد فیلم خوبی بوده است و به پناهی اعتماد کرده‌اند. نکته بامزه ماجرا این است که دوستان حالا که نسخه اصلی بیرون آمده فهمیده‌اند که رکب خورده‌اند و هیچ‌کس، هیچ واکنشی نسبت به فیلم پناهی نشان نمی‌دهد. در همین بین یک سؤال دیگر هم طرح می‌شود، چرا کن به یک فیلم در ضدیت با مخالفان جمهوری اسلامی نخل طلا می‌دهد؟ اگر می‌خواهید دلیلش را بدانید بهتر است به شرح چند سکانس از فیلم بپردازیم. فیلم به شکل مکرر می‌خواهد بگوید، سیستم مردم را فاسد کرده است و برای ‌آنکه گزاره‌اش را تأیید کند، ۴ شخصیت اصلی ماجرا هرگاه به ضابطان یک دستگاه یا سیستم دولتی یا نیمه‌دولتی، اعم از کادر بیمارستان و یا پارکبان و یا حتی مسئول پمپ‌بنزین می‌رسند، ازشان طلب رشوه، شیرینی و یا پول زور می‌شود. این اتفاق حدود ۴ مرتبه و بی‌ربط به روایت اصلی در قصه گنجانده می‌شود و هیچ کمکی به پیشبرد قصه نمی‌کند، یا در جایی دیگر ما با شخصیتی طرف هستیم که گویا زندانی سیاسی بوده و به دلیل آسیب‌هایی که شکنجه‌گران جمهوری اسلامی به او زده‌اند حال‌وروز خوشی ندارد. این کاراکتر از نظر اخلاقی هیچ مرزی برای خود قائل نیست و با دلیل و بی‌دلیل رکیک فحاشی می‌کند. وقتی هم که برای مخاطب سؤال می‌شود که چرا چنین شخصیتی این‌گونه است و به چنین جنونی رسیده، کارگردان مجبور می‌شود چند دیالوگ در دهانش بگذارد که بی‌شباهت به کلیپ‌های اینستاگرامی نیست و می‌گوید: «جمهوری اسلامی من رو چندین‌بار در زندان کشته» واقعیت این است که ما هم می‌خواهیم با جوان همراه شویم؛ اما خود فیلمساز نمی‌گذارد و از زبان یکی از دو کاراکتر نسبتاً مثبت قصه که یکی‌شان عکاس است، اعلام انزجارش را نسبت به همین زندانی فحاش نشان می‌دهد و او را از دایره قصه کنار می‌گذارد. از طرف دیگر شخصیت اصلی مثلاً منفی قصه که اقبال است و شکنجه‌گر جمهوری اسلامی، دچار عقده‌های کودکی است و در میانه صحبت‌هایش در پایان فیلم جمله‌ای را می‌گوید که نگاه جعفر پناهی و دلیل اصلی جایزه گرفتن فیلم را روشن می‌کند: وقتی دو زندانی سیاسی دستان اقبال را به درخت می‌بندند و شروع به اعتراف‌کردن می‌کند، اقبال می‌گوید: «به خدا منم یکی مثل شمام. برای یک لقمه نون مجبور شدم این کار را کنم.» پناهی درست در همین نقطه نگاهش به جامعه ایران را فاش می‌کند، او می‌گوید جامعه ایران جامعه فاسد و عقب‌مانده‌ای است و اگر هم آدم‌هایی همچون اقبال بر آن حکمرانی می‌کنند، دلیلی ندارد جز اینکه لیاقتشان همین است. این جامعه از اساس دغدغه آزادی ندارد و فکر نان شب است. از تمام اعتراضاتش برگشته و دیگر میلی به کنش اجتماعی ندارد. واقعیت این است که فیلم پناهی جامعه ایران را تهی از معنا می‌داند و از اساس پنبه آن را می‌زند. موضوع اینجاست که پناهی از اساس از جامعه خود منقطع شده و در یک خلأ به سر می‌برد و به همین دلیل است که در فیلمش دوباره به قضیه مدافعان حرم بازمی‌گردد و سعی می‌کند همان شکاف‌های حل‌شده را دوباره بازتولید کند. نکته بامزه ماجرا اینجاست که در این وضعیت که همه فاسد هستند، یکی از کاراکترهای مثبت قصه یک تصادف ساده، آقازاده‌ای است که همسرش زندانی سیاسی بوده و پدرش ارز دولتی دریافت می‌کرده است. یعنی کاراکتری که منطقاً باید فاسد باشد در فیلمِ پناهی سفیدشویی شده و به‌عنوان قشر خاکستری شناخته می‌شود. حالا سؤال اینجاست اگر در یک موقعیت فرضی همین فیلم پناهی را ببرند و در زندان سیاسی اکران کنند، آیا زندانیان اجازه خواهند داد، پناهی زنده از همان زندان باز گردد؟ وهن کَن، وهن نخل طلا، وهن سینما فیلم «یک تصادف ساده» در بعد کار با لوازم سخت‌افزاری و نرم‌افزاری سینما، مخاطب را به دوران آغازین این هنر و صنعت، یعنی اوایل قرن بیستم می‌برد. اما نکته اساسی و محل بحث اینجاست که سینما در آن ایام در حال شکل‌گیری و آزمون و خطای ایده‌هایش بود، درحالی‌که پناهی متأخر با هر به‌اصطلاح «فیلمش» دوستدارانش را در خفا مأیوس می‌کند، زیرا نشان می‌دهد چیز چندان دندان‌گیری از سینما نمی‌داند و همچون دانشجویان ترم یک کارگردانی با سوژه مورد بحثش مواجه می‌شود. پناهی از ابتدا هم فیلمساز مهمی نبود و تنها افتخارش کپی‌برداری نعل به نعل از عباس کیارستمی بود؛ به همین واسطه هم توانست جایی در میان فیلمسازان جایزه‌بگیر جشنواره‌ای برای خود دست‌وپا کند و شهرتی به‌هم بزند. نقطه‌عطف زندگی کاری و شخصی او پس از بلوای سال ۱۳۸۸ رقم خورد؛ جایی که به دلیل حمایت از جریان مغلوب انتخابات در رادار توجه غربِ فرهنگی قرار گرفت و به‌مرور همان اندک اندوخته‌اش از سینما را نیز با جوایز پرشمار فستیوال‌های اروپایی تاخت زد تا به کن و نخل طلا به‌عنوان مهم‌ترین جشنواره و جایزه سینمایی جهان برسد. مخاطب در «یک تصادف ساده»، عقده‌های فروخفته فردی را مشاهده می‌کند که برای رسیدن به آمال و آرزوهای دنیوی و مادی‌اش، حتی حاضر به انکار واقعیت‌های جهان پیرامون و قائل‌نشدن حداقلی از شعور برای دیگری‌ است. پناهی می‌داند فستیوال‌های طراز اول غربی پیش‌تر یکی از جایزه‌های مهم خود - و در این مورد بااهمیت‌ترین جایزه - را برای فیلمساز مظلوم و مثلاً در بند ما در نظر گرفته‌اند، پس لزومی هم نمی‌بیند که اندکی از سطح فیلم بد «طلای سرخ» فراتر برود و به خویشتن بابت فهم جامعه و سوژه‌های سینمایی‌اش زحمت مطالعه دهد. باری، فیلمساز در «یک تصادف ساده» برای مقابله با وضعیتی که سیستم و کارگزارانش ایجاد کرده‌اند نیازمند یک بدیل است تا نشان دهد که هویت مخالفان جمهوری اسلامی هیچ شباهتی به بازجویانشان ندارد؛ اما چون آن موقعیت را با وجود حضور در زندان اوین درک نکرده، از پس حرف بزرگی که می‌زند برنمی‌آید و به هجو خود بدل می‌شود. عده‌ای زندانی سیاسی سابق به‌طور کاملاً ناگهانی با بازجوی سابقشان مواجه می‌شوند و در دوراهی میان انتقام یا بخشش، دومی را انتخاب می‌کنند. همه چیز در حد طرح و ایده - که بی‌شباهت به فیلم و نمایشنامه مهم «رومن پولانسکی» و «آریل دورفمن» نیست- و روی کاغذ قابل‌قبول است؛ اما مشکل درست از جایی شروع می‌شود که پناهی شیوه متعارف و فیلمسازی‌اش در به‌حداقل‌رساندن عناصر دراماتیک را کنار می‌گذارد و تصمیمش برای قصه‌گویی به سبک تریلرهای سیاسی مد روز را عملی می‌کند. در همین لحظه است که شناخت سوژه و موقعیت به امری علی‌السویه بدل می‌شود و اهمیتش را از کف می‌دهد، زیرا پناهی می‌داند که جلوه تقلیدی آثارش از سینمای کیارستمی تنها تا جایی کارکرد دارد که نخل طلای کن را برایش به ارمغان بیاورد، پس برای جلب رضایت اعضای آکادمی اسکار هم که شده باید به سبک‌وسیاق جریان مسلط فیلمسازی در دنیا پشت دوربین قرار بگیرد تا همچنان بتواند گشتی در دنیای پرزرق‌وبرق یانکی‌ها نیز بزند. کارگردان «آفساید» در «یک تصادف ساده» بنایش را بر ایجاد ساختمانی می‌گذارد که هیچ شناختی نسبت به آن و زوایای پیدا و پنهانش ندارد و مدام از سر استیصال دور آدمک‌های بی‌مسئله داستانش می‌چرخد و ادای فهم وضعیت را درمی‌آورد. فیلم نه می‌تواند خشم مخاطب را نسبت به «اقبال» برانگیخته کند و نه دلسوزی‌ای نسبت به زندانیان بامزه و اخته خود دارد تا به این وسیله بتواند درستی و راستی آن‌ها را به شکل قابل‌قبول نمایش دهد، چون اساساً مخاطب در طول تماشای تصاویر متحرک که به اشتباه اسم فیلم بر آن نهاده‌اند این سؤال در ذهنش نقش می‌بندد که جعفر پناهی چطور با وجود حضور در زندان اوین و حشرونشر با چهره‌های سرشناس صنعت مخالفت چنین تصویر کاریکاتوریزه‌شده‌ای از بدمن‌ها و قهرمانان دنیای واقعی ارائه داده است. سؤال فوق نتیجه‌ای اساسی‌تر را نیز در پی خود به‌وجود می‌آورد و آن این است که بیننده با کنار هم قراردادن اجزای پازل شاید به این فهم برسد که عدم شناخت پناهی از بازجو و زندانی در متن تصویر بدون تأثیرپذیری از شرایط زیسته فیلمساز در زندان رقم نخورده است. به‌عبارت‌دیگر، سینما دروغ افراد و حقیقت نیات آن‌ها را تنها با یک پلان عیان می‌کند، وگرنه چطور می‌شود که مخاطب شاهد این حجم از بلاهت در میان قطب‌های مثلاً مثبت «یک تصادف ساده» باشد و از کارکنان زندان و بازجویان و نوع رابطه آن‌ها با افراد دستگیرشده اعاده‌حیثیت نکند! فیلم چیزی ورای نقض غرض است و بدون آنکه بخواهد، نقاب ظاهرالصلاح اپوزیسیون را از صورتش کنار می‌زند و پرده از حقایق ایشان برمی‌دارد. ناسینما، نافیلم و نافیلمساز جشنواره کن سال‌هاست چوب حراج به آبرویی که در قرن گذشته به دست آورده بود ‌زده است؛ اما هرگز پیش از تماشای تحفه جدید جعفر پناهی تصور نمی‌شد فستیوالی که روزگاری معتبر بود تا این حد در ورطه سیاست‌زدگی غرق شده باشد که به چنین ابتذالی برسد. اثر جدید پناهی را به‌سختی می‌توان سینما نامید؛ شبه‌فیلمی که بیش از آنکه سینما ب...
« بازگشت به لیست اخبار