
مروری بر پرترهنگاری قهرمانان دفاع مقدس در سینمای ایران/قصه ابرمردها
ک فرمانده لشکر ایرانی را نمیشد از روی ظاهرش با مسؤول تدارکات یکی از گردانهای همان لشکر تشخیص داد یا اینکه فرماندههای ما با فانسقه میخوابیدند و در عملیات، نخستین نفر گلوله میخوردند.
ک فرمانده لشکر ایرانی را نمیشد از روی ظاهرش با مسؤول تدارکات یکی از گردانهای همان لشکر تشخیص داد یا اینکه فرماندههای ما با فانسقه میخوابیدند و در عملیات، نخستین نفر گلوله میخوردند. به گزارش مشرق، سینمای دفاع مقدس صرفاً یک واکنش به رویدادی در حال وقوع یا ترومای جنگی که یکی دو نسل از ایرانیان را درگیر خودش کرد نبود وگرنه نهایتاً یک دهه پس از قطعنامه آتشبس، پرونده آن برای همیشه بسته میشد. این یک مفهوم بود که پدید آمد تا باقی بماند و تا به حال باقی مانده و در دورههای مختلف به انحای گوناگون بروز و ظهور پیدا کرده است. در چند سال اخیر تصویری که از سینمای دفاع مقدس در ذهن داریم، با پرترهنگاری از سرداران شهید گره خورده است. دلیل اینکه سینمای ما به این سمت و سو رفت را میشود در مجالی جداگانه واکاوی کرد و خوبی و بدی این وضعیت هم اگرچه چندان قابل قضاوت قطعی نیست، در هر صورت نیاز به مجال جداگانه دیگری برای بررسی دارد. آنچه در ادامه میخوانید سوای چنین قضاوتهای تحلیلی سوگیرانهای، تلاشی است برای ارائه یک تصویر کلی از به وجود آمدن سینمای پرتره شهیدان در ایران و سیر تطور و تکامل آن. دهه ۷۰؛ شروع با اضطراب قهرمانهای ما با تمام قهرمانهای دیگر دنیا فرق دارند. اینکه یک فرمانده لشکر ایرانی را نمیشد از روی ظاهرش با مسؤول تدارکات یکی از گردانهای همان لشکر تشخیص داد یا اینکه فرماندههای ما با فانسقه میخوابیدند و در عملیات، نخستین نفر گلوله میخوردند، ممکن است ابتداییترین چیزهایی باشد که از برخورد با دهه آرمانگرایی به چشم بیاید اما فرق اساسی این آدمها نهتنها با قهرمانهای باقی کشورها، بلکه با زمانه قبل و بعد از خودشان در همین کشور، جنس جهانبینی و نوع اعتقادی بود که داشتند. آنها سلحشور بودند اما در عین حال یک روحیه شاعرانهای را هم میشد در شخصیتشان دید. به شکل عجیبی با اینکه نظامی بودند، ساده و خاکیمسلک هم بودند؛ و یک نکته غریب در شاکله رفتاریشان، فضای عرفانی آنها بود. این چیزها میتواند هر کدام از این شخصیتها را به سوژه خیلی جذابی برای سینما تبدیل کند اما از طرفی میتواند کار هر فیلمسازی را برای رفتن سراغ این آدمها سخت کند. کار سینما برای پرداختن به این سوژهها از آنجایی سخت میشود که ممکن است تصویر سینمایی این قهرمانها از آن تصویر واقعیشان که جلوی چشم مردم بوده، عقب بیفتد و با همان شکوه و عظمت جلوه نکند. برای همین سینمای ایران سالهای سال در حوزه دفاع مقدس کارش با فیلمسازهایی جلو میرفت که خیلیهایشان جنگ را از نزدیک تجربه کرده بودند و تجربههای واقعیشان را به عنوان مواد اولیه فیلمنامهها استفاده میکردند اما خیلی کم پیش میآمد که کاملاً سراغ واقعهنگاری عینی بروند و فیلم زندگینامهای بسازند. چنین اتفاقی نخستین بار در دهه ۷۰ افتاد؛ آن هم در تلویزیون، با سریال «سیمرغ» که درباره زندگی و رشد شخصیتی ۲ نفر از قهرمانهای هوانیروز ایران، یعنی شهید شیرودی و شهید کشوری بود. سریال سیمرغ که حسین قاسمیجامی بعد از فیلم «چشم شیشهای» آن را کارگردانی کرد، از کودکی تا شهادت این ۲ چهره را نمایش داد و محبوبیت زیادی هم به دست آورد اما تبدیل به تجربهای نشد که در همان دوره ادامه پیدا کند و نکته خاص قضیه این است که سینما نتوانست تأثیر کافی و مؤثری از این جریان بگیرد. تصویری از فیلم "عبور از خط سرخ" به کارگردانی جمال شورجه سال ۷۴ جمال شورجه فیلمی ساخت به اسم «عبور از خط سرخ» با محوریت شهید عباس دوران و عملیاتی را که منجر به شهادت این خلبان پرآوازه شد روایت کرد. شورجه سال ۷۶ هم فیلم «خلبان» را ساخت و باز هم شخصیت محوریاش شهید عباس دوران بود و اینبار به عملیات بغداد پرداخت. با این همه، هیچکدام از این فیلمها چندان موفق از آب درنیامدند و حس میشد که حق شهید دوران ادا نشده است. اساساً چنین تجربههایی بود که ترس فیلمسازهای ایرانی برای واقعهنگاری و فیلمسازی پرتره از قهرمانهای جنگ را بیشتر میکرد. احمدرضا درویش هم سال ۷۵ در بخشی از فیلم «سرزمین خورشید» چهره شهید سیدمحمد جهانآرا را نشان داد که البته بیشتر ادای دین بود تا پرترهنگاری. سال ۷۷ رسول ملاقلیپور که یکی از قلههای سینمای دفاع مقدس به حساب میآید، طور دیگری سراغ پرتره یکی از این قهرمانها رفت؛ با «هیوا» که شاید عجیبترین فیلم سینمای ایران با موضوع یکی از سرداران جنگ باشد و اساساً یکی از عجیبترین فیلمهای سینمای دفاع مقدس است. «سفر به چزابه» ملاقلیپور در فیلمهای دیگری مثل «سفر به چزابه» و «مزرعه پدری» هم نشان داده بود که روح و عاطفهاش در دوران دفاع مقدس باقی مانده و از ملال زندگی امروزی، لااقل در فضای فیلمهایش، به عصر قهرمانها فرار میکرد و مرتب آدمی را نشان میداد که در زمان سفر میکند و به آن دوران میرود. این بار نوبت هیوا اکبری بود که چنین سفری داشته باشد. هیوا ۱۵ سال بعد از مفقود شدن همسرش حمید، تصمیم میگیرد از مناطق جنگی و خانهای که در آن با همسرش زندگی میکرد بازدید کند؛ سفری که با دریدن پرده زمان، او را به کانال کمیل و لحظات آخر عمر همسر شهیدش میبرد. در توضیح صحنههای فیلمنامه هیوا که بعد از اکران فیلم منتشر شد، ملاقلیپور حمید را حمید باکری خطاب میکند و این قضیه یک مقدار پیچیده است؛ چون بعضی قسمتهای قصه کاملاً به حمید باکری شباهت دارد اما بعضی قسمتهایش به بچههای دیگری که در کانال کمیل، یعنی قسمت دیگری از واقعیت جنگ حضور داشتند، شبیه است. بعد از هیوا تا سالها کسی سراغ پرترهنگاری یا روایت عینی از سرداران جنگ نرفت. حاتمیکیا؛ مرشد دوران جدید پرترهنگاری از سال ۱۳۸۸ مجدد حرکتهایی برای رفتن سینما و تلویزیون به سمت پرترهسازی از شهدا آغاز شد. در سینما جواد اردکانی ۲ فیلم با این فضا ساخت و یک فیلم دیگر درباره شهید علمالهدی ساخته شد. در تلویزیون هم بالاخره قرار شد زندگی سرلشکر شهید عباس بابایی جلوی دوربین برود. اردکانی سال ۱۳۸۸ «به کبودی یاس» را درباره زندگی شهید عبدالحسین برونسی ساخت و سال ۱۳۹۰ «شور شیرین» را درباره مقاطعی از زندگی شهید محمود کاوه کارگردانی کرد اما این ۲ فیلم هم به قدری موفق نبودند که بتوانند موج یا جریان ایجاد کنند. انسیه شاهحسینی هم سال ۱۳۹۰ فیلم «زیباتر از زندگی» را درباره زندگی شهید سیدمحمدحسین علمالهدی ساخت که به دلیل ضعفهای فنی و روایی خیلی مورد انتقاد قرار گرفت. اما سریال «شوق پرواز» که با موضوع زندگی شهید بابایی در تلویزیون ساخته شد، قصه قدیمیتر و پیچیدهای داشت. حسین قاسمیجامی که در دهه ۱۳۷۰ سریال سیمرغ را ساخته بود، قرار بود سریال دیگری درباره زندگی شهید بابایی بسازد. پیشتولید این سریال از سال ۱۳۷۶ شروع شد و بخشهایی از کار که مربوط به کودکی شهید بابایی در قزوین بود هم جلوی دوربین رفت اما اختلاف نظرهایی که بین عوامل تولید به وجود آمد، باعث شد پروژه در همان ابتدای راه متوقف شود. بعد از ۱۰ سال دوباره این ایده مطرح شد و نویسندههای جدیدی پای کار آمدند و مرحوم یدالله صمدی به عنوان کارگردان به پروژه اضافه شد. «شوق پرواز» سریال موفقی از آب درآمد؛ تا حدی که نظرسنجی صداوسیما اعلام میکرد بهترین سریال تلویزیون در حوزه دفاع مقدس بوده اما سینما تا آن روز هنوز نتوانسته بود حتی یک پرتره موفق درباره شهدای جنگ بسازد. تلویزیون سال ۱۳۹۱ هم یک سریال مستند را روی آنتن فرستاد به اسم «آخرین روزهای زمستان»؛ درباره شهید حسن باقری، نابغه استراتژیک جنگ. این یک مستند بازسازیشده بود و نمایش تصویرهای بهشدت واقعگرا از دهه ۱۳۶۰. صحنههای جنگی، تأثیر قابل توجهی روی ذهنیت فیلمسازهای ایرانی گذاشت اما هنوز کسی جرأت نداشت در سینما سراغ این نوع تجربهها برود. بالاخره پای یکی از آنهایی به این قضیه باز شد که از روز اول کارشان را با جبهه و جنگ شروع کرده بودند و فقط یکی از آنها بود که میتوانست چنین چیزی را در سینما تبدیل به موج یا جریان کند. فیلم چمران ابراهیم حاتمیکیا بعد از فیلمهایی مثل «دعوت» و «گزارش یک جشن»، با فیلم «چ» به جایی برگشت که بهترین کارهایش را در آن ساخته بود؛ به وادی دفاع مقدس. او حتی سالها بود که اگر هم فیلم جنگی میساخت، ماجراهای مربوط به بعد از جنگ را روایت میکرد و گذشته از مورد خاص و سمبلیک «روبان قرمز»، آخرین تجربههای جنگیاش «دیدهبان» و «مهاجر» بودند که به دهه ۶۰ مربوط میشدند. وقتی شنیده شد حاتمیکیا به سینمای دفاع مقدس برمیگردد، همه چشمها به سمت این خبر چرخید و وقتی عنوان شد موضوع این فیلم شخصیت درخشانی به نام مصطفی چمران است، این شوق ضریب صدچندان گرفت با موضوع یکی از افسانهایترین سردارهای تاریخ چند هزار ساله ایران؛ مردی که از کار در ناسا و آموزش کماندویی در مصر و کوبا، تا نبرد برای آزادی مردم لبنان پیش رفته بود و حالا به کشورش آمده بود تا به عنوان وزیر دفاع، پا به غائله پاوه و فتنه گروهکهای جداییطلب بگذارد. دهه ۹۰؛ پرترهنگاری فرزندان از نسل پدران سال ۱۳۹۲ همزمان با فیلم «چ»، علی شادروان که در دهه ۱۳۶۰ یکی از موفقترین پرترههای سینمای ایران را درباره شخصیت انقلابی شهید اندرزگو در فیلم «تیرباران» نمایش داده بود، فیلمی ساخت به اسم «یوسف هور» درباره شهید علی هاشمی اما این فیلم اصلاً موفق از آب درنیامد و چندان به یاد کسی نماند. برای اینکه جریان پرترهنگاری از شهدای جنگ در سینمای ایران جدی شود، ظاهراً نیاز به این بود که نسل جدیدی پا به میدان بگذارد. سال ۱۳۹۴ این اتفاق با «ایستاده در غبار» افتاد به کارگردانی محمدحسین مهدویان که قبلاً سریال مستند «آخرین روزهای زمستان» را ساخته بود. درباره فیلم مهدویان خیلیها دچار شک و تردید بودند که آیا باید به آن عنوان مستند بدهند یا داستانی اما به هر حال نمیشود تأثیر مشخص این فیلم روی سینمای داستانی ایران را نادیده گرفت. مهدویان چند سال بعد هم در سری دوم «ماجرای نیمروز» اشاره تلویحی و دورادوری به شهید صیاد شیرازی داشت و دیگر به طور کل به چنین فضایی برنگشت. سال ۱۳۹۹، فیلمهای «تکتیرانداز» و «منصور» به جشنواره کرونازده فجر آمدند که اولی به کارگردانی علی غفاری، روایتی از نبردهای شهید عبدالرسول زرین، بهترین تکتیرانداز دنیا داشت و دومی درباره تلاش امیر سرلشکر شهید منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی ارتش برای ساخت یک هواپیمای ایرانی بود و سیاوش سرمدی آن را کارگردانی کرده بود. بعدها فیلم «های پاور» هم با موضوع شخصیت شهید ستاری ساخته شد که در آن تصویری از شهید عباس بابایی هم نمایش داده میشد اما این فیلم به خاطر ضعف شدید ساختاری، خیلی مورد انتقاد قرار گرفت. سال ۱۴۰۰ «موقعیت مهدی» به جشنواره فجر آمد که نسخهای سینمایی از سریال «عاشورا» بود و هادی حجازیفر، بازیگر نقش شهید متوسلیان در فیلم ایستاد...
« بازگشت به لیست اخبار