هنرنمایی با دنده گاو
خیلی سال است سر و کار محمد با استخوانهای تراشیده و نتراشیده دنده گاو و گاهی هم گوساله و شتر، اره نواری و فلکهای نجاری، کمی سدیم هیدروکسید یا همان سودمایع، چند تایی هم دیگ و قابلمه بزرگ کماج است.
خیلی سال است سر و کار محمد با استخوانهای تراشیده و نتراشیده دنده گاو و گاهی هم گوساله و شتر، اره نواری و فلکهای نجاری، کمی سدیم هیدروکسید یا همان سودمایع، چند تایی هم دیگ و قابلمه بزرگ کماج است. استخوانها برای زیبایی، میقُلند سرنوشت استخوان گاو، گوساله و شتر سر ماه است و طبق روال، راننده کامیون کشتارگاهی در قزوین با بار ضایعات دام از راه میرسد. تا محمد مبلغ فاکتور بار را واریز کند، راننده چایش را سر کشیده و کارگرها هم بستههای ضایعات را میان انبار چیدهاند: «ماهانه ۵، ۴ تُن ضایعات استخوان دام برای کارگاه میخرم. بیشترشان استخوان گاو و کمی گوساله است. استخوان شترهم هست ولی انگشتشمار؛ چون کشتار کمتری دارد.» از قیمت ضایعات دام هم میگوید: «هر بسته یک کیلویی قفسهسینه گاو ۳۰ هزارتومان است که نصف بیشتر آن بسته، خونابه و ضایعات است.» میخواهد صحبت از هزینه و درآمد کارگاه را کوتاه کند برای همین جمله آخر را میگوید: «از هر ۱۰ کیلوگرم ضایعات حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ گرم استخوان خاتم درمیآید. حالا بماند دستمزد کارگر و خرج جاری کارگاه.» هواکشهای گرد و غبار گرفته کارگاه در تلاشند تا نفسها از بوی زُهم خونابه ضایعات و بوی تند سودمایع که در قابلمههای روحی کماج میجوشد، تنگ نشود. از ۱۰ کیلوگرم استخوان، ۹۰۰ گرم خاتمکاری یکی از کارگرها مسئول شستوشوی اولیه ضایعات و کسی هم مامور خشک کردن آنهاست. بعد نوبت اصلان میشود که پای دستگاه اره نجاری نشسته و موظف است استخوانها را با دقت نصف کند. احمد نیز زیر دیگ و قابلمهها را گیرانده تا استخوانهای لایه شده پنج، شش ساعت در سودمایع و آب بجوشند. به هر دیگ و قابلمه حدود ۴۰ تا ۵۰ کیلوگرم استخوان سرریز میکند. استخوانها که نرم شدند و روغن پس دادند، کار عباس شروع میشود؛ زیر و روی هر استخوان را ۲ مرتبه با رَنده نجاری میتراشد تا ذرهای چربی و گوشت به آن نماند. حالا وقت روشن کردن دستگاه نخ یا رشتهکُن است. دستگاهی که استخوانهای تمیز را به شکل رشتههایی باریک میبرد. هنوز کار عباس ادامه دارد؛ رشتههای نازک استخوانی را باید به دستههای ۸۰۰ تا ۹۰۰ گرمیبه اندازه ۲۰ تا ۳۰ سانتیمتر بستهبندی کند. وزنشان که میزان شد، دورشان را محکم با نخهای پلاستیکی میبندد. این میان، رشتههای نصفه و نیمه و یا نرم که همانجا کف کارگاه ریخته را برای جوشاندن با آباکسیژنه و دستچین کردن دوباره جمع میکند. دنده گاو کجا و هنر کجا؟ محمد، استخوانبری را دوست دارد؛ هم از سر پیوندی که این شغل با هنر خاتمکاری دارد وهم از برای قدمتش: «ویژگیهای دیگری هم هست که استخوانبری را دوستداشتنیتر میکند؛ مثل پیوستگیاش با طبیعت در بازیافت ضایعات.» از این روست که هر زمان دستش از امور مدیریتی کارگاه خالی باشد و یا تعداد سفارشها زیاد باشد همپای کارگرهایش استخوان میبرد، میجوشاند و صیقل میدهد و رشته و بسته میکند: «عید بازار ما معمولا روزهای نوروز و تابستان است که مسافر زیاد میشود و خیلیهایشان پی صنایع دستی خاص برای سوغاتی هستند.» باد به غبغب میاندازد و دنبال حرفش را این طور میگیرد: «مشتریهای ما یا هنرمندند و یا هنردوست.» البته گاهی هم فکرهای متفاوتی در سرش جار و جنجال میکنند: «استخوان قفسه سینه گاو و گوساله و شتر کجا و هنر و زیبایی کجا؟» جار و جنجالشان بیفایده و گذراست. چرا که محمد آقابابایی بلافاصله پشتبند فکرهایی از این دست با خود تکرار میکند: «استخوان گاوهای پرواری هم مقاومتر است هم بزرگتر. از رنگ و دوام همینهاست که میز خاتمکاریشده فلان پادشاه و ملکه اروپایی و یا در و دیوار کاخ بهمان شاه ایرانی، میراث و چشمگیر شدهاست.»
« بازگشت به لیست اخبار