
«ویرانگرترین جاسوس تاریخ آمریکا» این زن است | «ملکه کوبا» چه کسی بود و چگونه ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد؟
آنا مونتس تحلیلگر ارشد و مورداعتماد پنتاگون بود، اما در تمام این مدت، محرمانهترین اسرار دفاعی آمریکا را برای کوبا مخابره میکرد.
آنا مونتس تحلیلگر ارشد و مورداعتماد پنتاگون بود، اما در تمام این مدت، محرمانهترین اسرار دفاعی آمریکا را برای کوبا مخابره میکرد. به گزارش تصور کنید یکی از برجستهترین و قابلاعتمادترین تحلیلگران پنتاگون، زنی که سیاستهای اطلاعاتی آمریکا در قبال کوبا را شکل میدهد، برای هفده سال تمام، جاسوس خودِ کوبا بوده باشد. این داستان باورنکردنی آنا مونتس، معروف به «ملکه کوبا» است؛ زنی که در قلب دستگاه امنیتی آمریکا نفوذ کرد و و «ویرانگرترین جاسوس تاریخ آمریکا» نامیده شد. آنا با حافظهای شگفتانگیز و روشهایی هوشمندانه، بدون اینکه حتی یک برگ سند را از دفترش خارج کند، حساسترین اسرار نظامی آمریکا را بهخاطر میسپرد و شبها با استفاده از رادیوی موجکوتاه و کدهای رمزنگاریشده، آنها را به فرماندهانش در هاوانا مخابره میکرد. او هویت جاسوسان آمریکایی را لو داد و اطلاعاتی را فاش کرد که به قیمت جان انسانها تمام شد. بیایید با هم ببینیم چطور این جاسوس آمریکایی توانست برای نزدیک به ۲۰ سال، این راز بزرگ را مخفی نگه دارد. پدری ستمگر و تحولات تاریخی اسپانیا داستان آنا بلن مونتس در ۲۸ فوریه ۱۹۵۷ در نورنبرگ، آلمان غربی، آغاز شد. پدرش، آلبرتو، پزشکی پورتوریکویی در ارتش آمریکا بود و آن زمان در پایگاه نظامی گرافنوور خدمت میکرد. خانواده سال بعد به توپیکا در کانزاس نقلمکان کرد تا دکتر مونتس در «دانشکده روانپزشکی منینگر»، یکی از معتبرترین مراکز روانپزشکی آن دوره، تحصیل کند. در این دانشکده، دکتر منینگر بر ارزشهای خانوادهای مهربان و حامی تأکید داشت، اما آلبرتو مونتس در خانهاش نسخهای کاملاً وارونه از آن را پیاده میکرد؛ خانهای ادارهشده با ترس و انضباطی آهنین. یکی از نخستین و تکاندهندهترین نشانههای این سختگیری، در دوران کودکی آنا آشکار شد. طبق روایت جیم پاپکین؛ روزنامهنگار تحقیقی که پانزده سال از عمرش را صرف بازسازی زندگی مونتس کرد و نتیجه را در کتاب «اسم رمز: رن آبی» نوشت: «وقتی آنا به آسم مبتلا شد، پدرش بهجای درمان پزشکی، او را روی صندلی مینشاند و درحالیکه دخترک برای نفسکشیدن تقلا میکرد، میکوشید بیماری او را نه چون یک پزشک، بلکه مثل یک روانپزشک تحلیل و درمان کند.» بهعلاوه آلبرتو از همان پنجسالگی کودکانش را با کمربند تنبیه میکرد. نقطه تحول زندگی او در دوران دانشگاه رقم خورد. آنا سال سوم تحصیلش را در مادرید اسپانیا گذراند، آن هم در دورانی که اسپانیا دستخوش تحولات تاریخی بود. با مرگ دیکتاتور، فرانسیسکو فرانکو، نزدیک به چهار دهه حکومت استبدادی پایانیافته بود و موجی از اصلاحات دموکراتیک کشور را فرامیگرفت. خیابانهای مادرید مملو از تظاهراتی بود که اغلب، ایالات متحده را نشانه میرفتند؛ کشوری که سالها از رژیم فرانکو حمایت کرده بود. در همین فضای پرآشوب، آنا با ریکاردو فرناندز، تبعیدی آرژانتینیِ چپگرا، آشنا شد و دل به او سپرد. گفتگوهای طولانیشان درباره امپریالیسم آمریکا، این باور را در ذهن آنا ریشهدار کرد که ایالات متحده یک «قلدر جهانی» است که ارزشهای خود را به دیگران تحمیل میکند. از دانشگاه تا هاوانا دسامبر ۱۹۷۹ آنا پس از فارغالتحصیلی، کارش را بهعنوان ماشیننویس در وزارت دادگستری ایالاتمتحده آغاز کرد. همزمان در مقطع کارشناسیارشد در «دانشکده مطالعات پیشرفته بینالمللی» دانشگاه جانزهاپکینز ادامه تحصیل داد و تخصصش را روی امور آمریکای لاتین گذاشت. آنجا با مارتا ولاسکز، دانشجوی پورتوریکویی دیگری آشنا شد؛ زنی که در خفا برای سرویس اطلاعاتی کوبا (DGI) کار میکرد و مأموریتش شناسایی و جذب دانشجویانی بود که گرایشهای ضدآمریکایی نشان میدادند. در مارس ۱۹۸۵، او و ولاسکز با گذرنامههای جعلی مخفیانه به هاوانا سفر کردند. آنجا، سرویس اطلاعاتی کوبا اصول اولیه جاسوسی را به او آموزش داد: چگونه یک تعقیبکننده را گم کند، چطور با کدهای رمز ارتباط بگیرد و از همه مهمتر، چگونه یک دستگاه دروغسنج را فریب دهد. کوباییها نقشهای بزرگ برای آنا در سر داشتند. آنها او را تشویق کردند تا برای شغلی در «آژانس اطلاعات دفاعی» (DIA) درخواست دهد؛ جایی که میتوانست به قلب جامعه اطلاعاتی آمریکا نفوذ کند. ملکه کوبا: هفده سال زندگی دوگانه سپتامبر ۱۹۸۵، آنا مونتس بهعنوان تحلیلگری تازهوارد در آژانس اطلاعات دفاعی (DIA) استخدام شد. در فرمهای استخدامیاش اطلاعات نادرستی وارد کرد: مثلاً ادعا کرد مدرک کارشناسیارشدش را از جانزهاپکینز گرفته درحالیکه آن را کامل نکرده بود و منکر مصرف هرگونه مواد مخدر شد، اگرچه در دوران کار در وزارت دادگستری و طی تحصیل در دانشگاه از کوکائین مصرف کرده بود. در آن دوران، دولت ریگان در تلاش بود عملیات اطلاعاتیاش را در آمریکای لاتین گسترش دهد و DIA برای پر کردن پستهای خالی عجله داشت؛ به همین خاطر از او تست دروغسنجی گرفته نشد. آنا بهسرعت پلههای ترقی را طی کرد. تنها چهار ماه پس از شروع کار، به او مجوز دسترسی به اطلاعات طبقهبندیشده و بسیار حساس مرتبط با امنیت ملی عطا شد. حافظهاش شگفتانگیز بود و میتوانست حجم عظیمی از اطلاعات را بهخاطر بسپارد. پاپکین در تحقیقاتش کتابی در زمینه تقویت حافظه در کتابخانه آنا پیدا کرد که پر از خطکشی و هایلایت بود. او هرگز حتی یک سند فیزیکی را از محل کارش خارج نکرد. در عوض، همهچیز را حفظ میکرد، شبها در خانه آن اطلاعات را روی لپتاپ توشیبا تایپ و سپس روی فلاپیدیسکهای رمزگذاریشده منتقل میکرد. او با کوباییها از طریق امواج کوتاه رادیویی ارتباط میگرفت. هر شنبه ساعت ۹ شب، مونتس رادیوی خود را روی فرکانس مشخصی تنظیم میکرد و به صدای زنی گوش میداد که میگفت «توجه، توجه» و سپس رشتهای از اعداد را میخواند. مونتس اعداد را روی کاغذی مینوشت که بعداً در آب حل میشد و سپس با کمک برنامه رمزگشایی ذخیرهشده روی یک فلاپیدیسک، آنها را به پیامهای فرماندهان کوباییاش تبدیل میکرد. پس از دریافت دستورالعملها، با رابط خود در رستورانهای چینی واشنگتندیسی قرار میگذاشت و میان صرف غذا، فلاپیدیسکها را ردوبدل میکرد. آنا در همان حالی که مخفیانه اطلاعات را به هاوانا میفرستاد، در DIA نیز بهسرعت پیشرفت میکرد. او به تحلیلگر اصلی مسائل نیکاراگوئه و السالوادور تبدیل شد؛ دو کانون داغ جنگ سرد. سال ۱۹۸۷، از یک پایگاه نظامی تحت حمایت آمریکا در السالوادور بازدید کرد و در جریان عملیاتهای فوقالعاده حساس قرار گرفت؛ اطلاعاتی که برای دشمنان آمریکا حکم طلا را داشت. تنها چند هفته پس از بازدید او، شورشیان به آن پایگاه حمله کردند و ۴۲ سرباز سالوادوری و یک مستشار نظامی آمریکایی به نام گروهبان گرگوری فرونیوس را کشتند. سالها بعد، افبیآی درباره این حادثه او را تحت بازجویی قرار داد، اما هیچگاه اتهامی رسمی علیه او مطرح نشد. سال ۱۹۹۴، او سرانجام برای اولینبار در مقابل دستگاه دروغسنج نشست و با ترفندی که در هاوانا آموخته بود، بهراحتی آن را پشت سر گذاشت. در آن زمان، او به شغل رؤیاییاش رسیده بود: تحلیلگر ارشد کوبا در DIA. این سمت به او دسترسی مستقیمی به محرمانهترین گزارشهایی میداد که هاوانا بیش از هر چیز تشنهشان بود. او حتی هویت چهار افسر اطلاعاتی آمریکایی را که در کوبا بهصورت مخفی فعالیت میکردند، لو داد. پس از این اقدام، کوباییها در پیامی به او نوشتند: «ما اینجا با آغوش باز منتظرشان بودیم.» اولین سوءظنها برای نزدیک به یک دهه، هیچکس به او شک نکرد تا اینکه حادثهای در سال ۱۹۹۶ همهچیز را تغییر داد. ۲۴ فوریه آن سال، جتهای میگ-۲۹ کوبایی دو هواپیمای غیرنظامی متعلق به یک گروه تبعیدی ضد کاسترو به نام «برادران برای نجات» را سرنگون کردند. این گروه با پخش اعلامیههای ضد کاسترو بر فراز هاوانا، رژیم را تحریک کرده بود. در این حادثه، سه شهروند آمریکایی و یک مقیم آمریکا جان باختند. پنتاگون فوراً مونتس را احضار کرد تا فرماندهان ستاد مشترک ارتش را در جریان تواناییهای نظامی کوبا قرار دهد. این موقعیت میتوانست اوج دوران حرفهایاش باشد، اما تصمیمی غیرمنتظره گرفت. به گفته یکی از همکارانش، قرار بود تا ساعت ۱۰ شب در محل کار بماند، اما پس از دریافت یک تماسی تلفنی شدیداً آشفته شد و ساعت ۸ آنجا را ترک کرد. در روزهای بعد چند بار با رابط کوباییاش ملاقات داشت؛ چرا که هاوانا نگران بود آمریکا اقدامی تلافیجویانه انجام دهد. رفتار غیرعادی او، یک تحلیلگر ضداطلاعات در DIA را به شک انداخت. این تحلیلگر، اسکات کارمایکل، یک شکارچی جاسوس کارکشته را در جریان گذاشت. کارمایکل هم مونتس را برای یک بازجویی بهظاهر معمولی فراخواند و مستقیماً او را به جاسوسی متهم کرد. مونتس این اتهام را انکار نکرد. کارمایکل بعدها گفت: «او تا سر حد مرگ ترسید و فقط به من زل زد، انگار میخواست از حرکت لبهایم معنی هر کلمه را بیرون بکشد.» مونتس اصرار کرد که نه کسی با او تماس گرفته، نه از چیزی خبر دارد؛ فقط خسته بوده و زودتر محل کار را ترک کرده است. پاسخهای او کارمایکل را قانع نکرد، اما مدرک کافی هم برای متهمکردنش وجود نداشت و پرونده بیسروصدا بسته شد. او به کارش ادامه داد، اما خطرناکتر از همیشه. سال ۱۹۹۷ بهاحتمال زیاد یکی از سریترین برنامههای فضایی آمریکا به نام «میستی» از طریق او فاش شد؛ پروژهای چندمیلیارددلاری برای ساخت ماهوارهای که در ظاهر ارتباطی بود، اما در واقع چشم پنهان آمریکا در مدار زمین به شمار میرفت. مونتس همچنین کوباییها را از وجود یک ون تجسسی افبیآی در نزدیکی دفتر غیررسمی نمایندگی کوبا در واشنگتن باخبر کرد. درحالیکه رؤسایش در هاوانا را تحتتأثیر قرار میداد، در واشنگتن نیز با هوش و سختکوشیاش تحسین همگان را برمیانگیخت. حالا او به «ملکه کوبا» معروف شده بود. وقتی شکار آغاز شد اما از سال ۱۹۹۸، ترکهای زندگی دوگانه آنا مونتس عمیقتر شد و این از طعنههای تلخ تاریخ بود که خواهر خودش در این ماجرا نقش داشت. پس از این ضربه، فرماندهان کوبایی مونتس از ترس لورفتن، ارتباطشان را با او قطع کردند. ازآنپس، ملاقاتها باید در خارج از کشور و معمولاً در کارائیب انجام میشد. این سکوت ناگهانی برای زنی که تمام هویت خود را در سایه تعریف کرده بود، ویرانگر بود. فشار روانی باعث بروز رفتارهای وسواسی در او شد: بهطور افراطی دوش میگرفت، فقط سیبزمینی آبپز میخورد و هنگام رانندگی دستکش میپوشید. در همان زمان، در «آژانس امنیت ملی» (NSA)، زنی کوباییتبار به نام مستعار «النا والدز» تکههای یک پازل پیچیده را کنار هم میچید. او در کودکی به همراه خانوادهاش از رژیم کاسترو گریخته بود و حالا این پرونده را شخصیتر از هر مأموریت دیگری میدید. والدز با بررسی ارتباطات رهگیریشده و اطلاعات پروندهی «شبکه زنبور»، به ...
« بازگشت به لیست اخبار