«پیرپسر»کاباره‌داری در لباس روشنفکری/ وقتی سینما به دفتر انشا تبدیل می‌شود؛ پیرپسر و فاجعه دیالوگ‌زدگی

«پیرپسر»کاباره‌داری در لباس روشنفکری/ وقتی سینما به دفتر انشا تبدیل می‌شود؛ پیرپسر و فاجعه دیالوگ‌زدگی

1404/05/05 - 21:33 629 بازدید
پیرپسر نه عشق را می‌فهمد، نه خشونت را؛ فقط در تقلای شبیه‌بودن به سینماست، اما نیست.در پیرپسر، دیالوگ‌ها جای تصویر را گرفته‌اند؛ پرگویی بی‌حس که چیزی از سینما باقی نمی‌گذارد.
پیرپسر نه عشق را می‌فهمد، نه خشونت را؛ فقط در تقلای شبیه‌بودن به سینماست، اما نیست.در پیرپسر، دیالوگ‌ها جای تصویر را گرفته‌اند؛ پرگویی بی‌حس که چیزی از سینما باقی نمی‌گذارد. به گزارش مشرق، در یکی از نمایشات سال‌های دور تحت عنوان «کاف شو» که ظاهرا یک گروه تازه‌کار و غیرحرفه‌ای تهیه و اجرای یک شوی تلویزیونی را برعهده گرفته بودند، دو تن از اعضای همان گروه برای پر کردن برنامه، به‌طور خیلی آماتوری اقدام به اجرای باله دریاچه قو کردند، اما در ادامه، همان باله ناشیانه توسط یکی از آن دو نفر، تبدیل به رقص باباکرم شد! در نتیجه نفر دوم، ناراحت و غمگین نشست و شروع به گریه‌کردن نمود که یکی از باتجربه‌ها و افراد مسن گروه به او دلداری داد که ناراحت نباشد، چرا که این‌نوع حرکات ناموزون اصلا در خون این‌گونه هنرمندان است! زمانی هم که با مرحوم عباس شباویز (تهیه‌کننده فیلم «قیصر» و از آغازگران سینمای به‌اصطلاح «موج نوی» ایران) گفت‌وگو می‌کردم، از او پرسیدم که علیرغم تفاوت‌های فیلم‌های موج نو با فیلمفارسی، چرا همچنان در این آثار هم از همان رقص‌های کافه‌ای و کاباره‌ای استفاده شد؟! مثلا در همان فیلم قیصر هم در یک فقره شاهد ۱۵-۱۰ دقیقه حرکات ناموزون کبری سعیدی (شهرزاد) در کافه‌ای هستیم که قیصر در آن حضور دارد! و آیا مسعود کیمیایی راضی به این کار بود؟ مرحوم شباویز پاسخ داد که قضیه کافه و کاباره و حرکات ناموزون در فیلم‌های آن دوره، فیلمفارسی و موج نو نداشت و در واقع جزو ملزومات این فیلم‌ها بود، چه در فیلمفارسی و چه در به‌اصطلاح فیلم‌های موج نو بدون هیچ دلیل دراماتیکی بایستی گنجانده می‌شد و خود کیمیایی هم در این مورد توجیه بود! مثل قضیه امروز سینمای ما که از کمدی‌های سخیف گرفته تا فیلم‌های ملودرام و حادثه‌ای و کودکانه و... و پدیده‌های موسوم به سینمای اجتماعی و از جمله همین آثاری که مدح و ثنای بسیاری به پای‌شان نثار می‌شود، قضیه حرکات ناموزون روی شاخ‌شان بوده و هست! و از قضا بعضا کسالت و یکنواختی و زجردهندگی اثر اصلی را کمی تا قسمتی التیام می‌بخشند! مثالش «برادران لیلا» بود که از کل حدود ۱۶۵ دقیقه فیلم، تنها آن حرکات موروزن و ناموزون مجلس عروسی (خصوصا توسط فرهاد اصلانی) قابل تحمل بود و به‌قولی همه ضایعات و شذوذات و کسالت‌های آن فیلم را شست و برد! همین اتفاق هم در مورد «پیرپسر» افتاده و بعد از ۱۲۰ دقیقه حرف و شعار و بازی‌های آبکی و گل‌درشت و افه‌های شصت‌من یک‌غاز و... فقط آن حرکات موزون و ناموزون با ترانه «کورتانیدزه» و با ورود غلام به شیره‌کش‌خانه «غمخوار»، چندلحظه‌ای خواب و کسالت را از جسم و جان تماشاگر می‌پراند؟! در واقع اگر قرار باشد پیرپسر و عواملش جایزه‌ای هم بگیرند، تنها می‌تواند برای همین صحنه باشد!حتما استاد باید فیلم‌های تاریخ سینما را اصلاح بفرمایند. اما امان از این جماعت شبه‌روشنفکر فیلم‌ندیده (که اگر همه نوستالژی سینمایی اش، «ابدویک‌روز» و «اوپنهایمر» باشد، دیگر خدا را هم بنده نیست!) که همان حکایت تحسین لباس پادشاه برهنه را به‌راه می‌اندازند و کسی جرات ندارد بگوید اصلا او لباسی به تن ندارد! که اگر جرات کند و بگوید، دیگر در میان آن شبه‌روشنفکران، سکه یک پول می‌شود! بگذریم! پیرپسر مملو از شعارهای کلامی و تصویری و کاراکترهای کلیشه‌ای و نخ‌نماشده و حرف‌های تکراری و نمادهای بی‌مصرف و سکانس‌های هدررفته و ماجراها و جریانات و نقش‌های اضافی است که ۳ ساعت و خرده‌ای کش پیدا کرده است! این شعر و شعارها به سبک فیلم‌های اوایل دهه ۶۰ امثال مخملباف مثل «توبه نصوح» از همان اسامی آدم‌ها و در و دیوار خانه شروع می‌شوند؛ اسم کاراکتر اصلی «غلام باستانی» است! و خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، قدیمی که از در و دیوارش کهنگی می‌بارد! یعنی سازنده اثر می‌خواهد توی حلق مخاطب به‌زور دگنک فرو کند که گویا اینها تاریخ مصرف گذشته‌اند و دوران‌شان به پایان رسیده است! غلام باستانی از همان لحظه ورود، سر و وضعی شلخته و هپلی و خشن دارد و حتی صورت و موهایش، چهره‌ای منفی و دوست‌نداشتنی از او توی چشم تماشگر می‌چپاند! میخواری و اعتیاد و سر و صدا و... به بدترین شکل نمایش خود و هرزگی و بددهنی و... هرچی صفات و سر و شکل وحشتناک و زشت است را به این بنده‌خدا قالب کرده‌اند! واقعا اگر قرار بود فیلمسازی و کارگردانی را از این حضرت استاد یاد می‌گرفتند، باید مثلا مایکل کورلئونه را به هیبت یک دیو دوشاخ نشان می‌دادند، اسکارلت اوهارا را به‌شکل مادر فولادزره، کیم نواک فیلم «سرگیجه» را در قامت شیطان مونث، مارکی فیلم «قاعده بازی» را به صورت مرد گرگ‌نما و سرپرستار راچد را با سر و شکل مار غاشیه در فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»؟! بخیه به آبدوغ زدن یعنی این! پیر پسر به سبک و سیاق همان رمان‌ها، مملو از دیالوگ و حرف‌های بی‌جا و نامربوط است. همه‌چیز با کلام و حرف توضیح داده می‌شود، گویا استاد یادش نبوده که سینما، عرصه تصویر و بیان سینمایی است و با حیطه رمان فرق دارد که همه صحنه‌ها با کلام و دیالوگ شرح داده می‌شود! «سینما» یعنی حرف و حرف و حرف! اگر قرار بود همین استاد کارگردان پیرپسر، تاریخ سینما و فیلم‌های معتبرش را تصحیح کند، مثلا برای همه آن ۱۰ دقیقه بدون دیالوگ سکانس آخر فیلم «ایثار» (قربانی) آندری تارکوفسکی که پرفسور الکساندر در حال سوزاندن خانه و عذرخواهی بی‌زبان از مستخدمه و سراسیمه دویدن به این سوی و آن سوست تا دلبستگی‌هایش را قربانی نماید، احتمالا هم برای خود الکساندر و هم همسرش و هم اتوی نامه‌رسان و همان مستخدمه و... کلی دیالوگ می‌نوشت و همه‌چیز را توضیح می‌داد! یا برای سکانس پایانی «داستان توکیو» به‌جای خیره‌شدن پدر به افق و عبور کشتی‌ها و قایق‌ها که گویا یاساجیرو ازو فراموش کرده دیالوگ یا مونولوگ بنویسد! باید متن‌های مفصلی فراهم کرده و به تشریح قضایایی که باعث شد همسرش از دست برود و اینک تنها شود، می‌پرداخت! و یا برای جبران خبط ژان‌پی‌یر ملویل در فیلم «سامورایی» که جف کاستلو فقط چند کلمه آن‌هم بی‌ربط حرف می‌زند، از اول تا آخر فیلم کلی دیالوگ تشریحی مرقوم می‌فرمودند که اصلا برای‌چی آن آدم‌ها را می‌کشد و به‌سبک و سیاق بحث‌های غلام و علی و رضا، درباره وجود و عدم وجود انسان خوب و بد صحبت می‌کرد و به اصطلاح با بولدوزر، روی مخ همه رژه می‌رفت! «سینما» با «ادبیات» و «سخنرانی» و «بیانیه» فرق دارد! شعاردادن‌های علی چه در رفتار و چه در رابطه‌هایش و چه در گفتارش از همه بیشتر است، خصوصا که حامد بهداد یکی از بدترین بازی‌هایش را ارائه داده، سخن گفتن رباتیک از عشقی که اصلا نه در نگاه و نه در لحن و نه در رفتارش دیده نمی‌شود (مانند امیر سریال «تاسیان» که به هیچ‌وجه عشق و عاشقی توی کَت او نمی‌رود!) از فاجعه‌بارترین لحظات بازی اوست. بد نیست جناب کارگردان برای تماشای عشق در سینما (اگر دستش به فیلم‌های پیشین نمی‌رسد) همین فیلم «بروتالیست» سال گذشته را نگاه کند و ببیند چگونه کاراکتر ادرین برودی، عشق خود به همسرش را ابراز کرده. ضمن این‌که حامد بهداد استعداد بازی‌های متفاوت را دارد و نمونه اش را در فیلم «شب» ساخته رسول صدر عاملی دیده‌ایم، اما گویا کارگردان آن‌چنان درگیر رمان برادران کارامازوف بوده که باز فراموش کرده در «سینما»، رمان باید دراماتیزه شده و تبدیل به فیلمنامه گردد و سپس کاراکترها را قوام داده و از حالات تشریحی و توضیحی ادبیاتی به نمونه‌های تصویری و سینمایی تبدیل نماید. وقتی فراموش می‌شود که صحنه قبلی چی گرفته بودیم! بازی لیلا حاتمی به نقش «رعنا»، انگار که در دو زمان مختلف گرفته شده یا بخش او در فیلمنامه در دو زمان متفاوت نوشته شده؛ یک جا هنری و مظلوم و باحیا و درمانده و جای دیگر ناگهان ختم روزگار می‌شود! نه مثلا مانند «جولیا»‌ی فرد زینه‌مان که از یک دانشجوی سر به زیر به مبارزی حرفه‌ای تبدیل گردید و یا «متی» چهارده ساله فیلم «شهامت واقعی» برادران کوئن که به یک انتقامجوی دوآتشه بدل شد و یا «کت بالو»‌ی متین و آرام که به سردستگی یک باند هفت تیرکش رسید و داستان او اصلا با زیر اعدام بودنش آغاز گردید! خیر! رعنا یک دفعه مظلوم می‌شود و یک دفعه ظالم، یکهویی نجیب و مهربان و هنرمند و یکهویی شارلاتان و زیرآب‌زن! ضمن این‌که گویی اصلا بعضی صحنه‌های فیلم فراموش شده کامل یا دنبال شود و نصفه‌کاره و بی‌خاصیت رها شده (اگرچه خیال‌بافان و توجیه‌تراشان می‌توانند برای هریک معانی فضایی جور کنند!) مثلا صحنه طولانی آن دخمه به اصطلاح هنری و شلوغ که ظاهرا مملو از هنرمندان و روشنفکران است و به نظر می‌رسد فقط برای صحنه حضور یکی از تهیه‌کنندگان فیلم، طراحی شده و به همان دلیل هم رها گردیده است. از این صحنه‌ها در «پیرپسر» متعدد وجود دارد که به‌راحتی قابل حذف بوده و ضرری هم به قصه نمی‌خورد! آن وقت با تسامح به یک اثر ۸۰-۷۰ دقیقه‌ای شسته‌رفته بدل شده که مخاطب هم زجرکش نمی‌شود! البته احتمالا باید حضرت استاد، فیلم «پنجره عقبی» را تصحیح کرده و به جای آن ۴-۳ دقیقه، ۴۰-۳۰ دقیقه فک بزنند تا بفهمیم اصلا آن فیلم درباره چی بوده؟! اما پیرپسر تقریبا تا دقیقه ۷۰ و سر میز شام خانه رعنا، تقریبا شروع نمی‌شود! یعنی ۷۰ دقیقه فقط (احتمالا به سبک و سیاق همان رمان‌های روسی) توضیح واضحات و معرفی کسالت‌بار کاراکترها به‌سبک و سیاق قصه حسین شبستری است! بارها بی‌جهت به آن شیره‌کش‌خانه غمخوار برده می‌شویم و شاهد یکی از صحنه‌های تکراری فیلمفارسی‌های دهه ۴۰ هستیم! (پس تکلیف «تصویر»‌چی شد؟ به سر «سینما» چه آمد؟!) از همین دقیقه است که تازه گره فیلم شروع به زدن می‌نماید! اگرچه باز هم دقیقه‌ای بعد رها شده و سازنده اثر به اضافات دیگر پرداخته است! شاید کلیت آن ۸۰-۷۰ دقیقه ابتدای پیرپسر با وسواس زیاد، نهایتا در ۱۵-۱۰ دقیقه جمع می‌گردید، اما در آن زمانی که تقریبا با مدت زمان حداقلی یک فیلم بلند سینمایی برابری می‌کند (شاهکار «سوپ اردک» برادران مارکس ۶۹ دقیقه و فیلم‌های «موزها» و «زلیگ» وودی آلن ۸۰-۷۰ دقیقه هستند) آیا پدیده‌ای که یک فقره فقط ۷۰ دقیقه اضافه دارد را می‌تواند «فیلم» یا «سینما» خطاب کرد؟ سینما در چه عناصری نمود می‌یابد؟ پیرپسر فاقد یک معماری تصویری درست و درمان و حتی جغرافیای صحنه است. ما به جز نماهای محدود اتاق‌ها، فقط یکی دوبار به بیرون و حیاط خانه راه پیدا می‌کنیم و آن هم نمی‌تواند برای‌مان فضای جغرافیایی خانه (که نقش مهمی بایستی در پیشبرد قصه و پرداخت شخصیت‌ها داشته باشد) را به خوبی ترسیم نماید. فقط نگاه کنید به تصاویر خانه در فیلم و سریال «قصه‌های مجید» که به یکی از شخصیت‌های اثر تبدیل می‌شود. از همین روی وقتی غلام جسد رعنا را به خانه آورده و حیاط را می‌کَند، اگر به آن سنگ لق‌شده حیاط دقت نکنیم متوجه موقعیت مکان نمی‌شویم و خصوصا این‌که این کند و کاو عظیم که گویا گور بی...
« بازگشت به لیست اخبار